دیوان شمس/این کیست این این کیست این شیرین و زیبا آمده

دیوان شمس (غزلیات) از مولوی
(این کیست این این کیست این شیرین و زیبا آمده)
  این کیست این این کیست این شیرین و زیبا آمده سرمست و نعلین در بغل در خانه ما آمده  
  خانه در او حیران شده اندیشه سرگردان شده صد عقل و جان اندر پیش بی‌دست و بی‌پا آمده  
  آمد به مکر آن لعل لب کفچه به کف آتش طلب تا خود که را سوزد عجب آن یار تنها آمده  
  ای معدن آتش بیا آتش چه می‌جویی ز ما والله که مکر است و دغا ای ناگه این جا آمده  
  روپوش چون پوشد تو را ای روی تو شمس الضحی ای کنج و خانه از رخت چون دشت و صحرا آمده  
  ای یوسف از بالای چه بر آب چه زد عکس تو آن آب چه از عشق تو جوشیده بالا آمده  
  شاد آمدی شاد آمدی جادو و استاد آمدی چون هدهد پیغامبری از پیش عنقا آمده  
  ای آب حیوان در جگر هر جور تو صد من شکر هر لحظه‌ای شکلی دگر از رب اعلا آمده  
  ای دلنواز و دلبری کاندرنگنجی در بری ای چشم ما از گوهرت افزون ز دریا آمده  
  چرخ و زمین آیینه‌ای وز عکس ماه روی تو آن آینه زنده شده و اندر تماشا آمده  
  خاموش کن خاموش کن از راه دیگر جوش کن ای دود آتش‌های تو سودای سرها آمده