کلیات سعدی/غزلیات/در وصف نیاید که چه شیرین دهنست آن

غزلیات از سعدی
تصحیح محمدعلی فروغی

در وصف نیاید که چه شیرین دهنست آن

۴۴۵ – ط

  در وصف نیاید که چه شیرین دهنست آن اینست که دور از لب و دندان منست آن  
  عارض نتوان گفت که دور قمرست این بالا نتوان خواند که سرو چمنست آن  
  در سرو رسیدست ولیکن بحقیقت از سرو گذشتست که سیمین بدنست آن  
  هرگز نبود جسم بدین حسن و لطافت گوئی همه روحست که در پیرهنست آن  
  خالست بر آن صفحهٔ سیمین بناگوش یا نقطهٔ از غالیه بر یاسمنست آن  
  فی‌الجمله قیامت توئی امروز در آفاق در چشم تو پیداست که باب فتنست آن  
  گفتم که دل از چنبر زلفت برهانم[۱] ترسم نرهانم[۲] که شکن بر شکنست آن  
  هر کس که بجان آرزوی وصل تو دارد[۳] دشوار برآید[۴] که محقر ثمنست آن  
  مردی که ز شمشیر جفا روی بتابد در کوی وفا مرد مخوانش که زنست آن  
  گر خسته دلی نعره زند بر سر کوئی عیبش نتوان گفت که بیخویشتنست آن  
  نزدیک من آنست که هر جرم و خطائی کز صاحب وجه حسن آید حسنست آن  
  سعدی سر سودای تو دارد نه سر خویش هر جامه که عیار بپوشد کفنست آن  


  1. بجهانم.
  2. نتوانم.
  3. خواهد.
  4. تواند.