کلیات سعدی/غزلیات/چنان به موی تو آشفته‌ام به بوی تو مست

غزلیات از سعدی
تصحیح محمدعلی فروغی

چنان به موی تو آشفته‌ام به بوی تو مست

۴۰– ط

  چنان بموی[۱] تو آشفته‌ام ببوی تو مست که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست  
  دگر بروی کسم دیده بر نمی‌باشد خلیل من همه بتهای آزری بشکست  
  مجال خواب نمیباشدم ز دست خیال در سرای نشاید بر آشنایان بست  
  در قفس طلبد هر کجا گرفتاریست من از کمند تو تا زنده‌ام نخواهم جست  
  غلام دولت[۲] آنم که پای بند یکیست[۳] بجانبی متعلق شد از هزار برست  
  مطیع امر توام گر دلم بخواهی سوخت اسیر حکم توام گر تنم بخواهی خست  
  نماز شام قیامت بهوش باز آید کسی که خورده بود می ز بامداد[۴] الست  
  نگاه من بتو و دیگران بخود مشغول معاشران ز می و عارفان ز ساقی مست  
  اگر تو سرو خرامان ز پای ننشینی چه فتنه‌ها که بخیزد میان اهل نشست  
  برادران و بزرگان نصیحتم مکنید که اختیار من از دست رفت و تیر از شست  
  حذر کنید ز باران دیدهٔ سعدی که قطره سیل شود چون بیکدگر پیوست  
  خوشست نام تو بُردن ولی دریغ بود[۵] درین سخن که بخواهند بُرد دست بدست  


  1. بروی.
  2. همت.
  3. کسیست.
  4. ببامداد.
  5. مرا حدیث تو گفتن دریغ می‌آید.