| | | | | | |
|
چو آمد روی بر رویم که باشم من که من باشم |
|
که آنگه خوش بود با من که من بیخویشتن باشم |
|
|
من آنگه خود کسی باشم که در میدان حکم او |
|
نه دل باشم نه جان باشم نه سر باشم نه تن باشم |
|
|
چه جای سرکشی باشد ز حکم او که در رویش |
|
چو شمع آنگاه خوش باشم که در گردن زدن باشم |
|
|
چو او با من سخن گوید چو یوسف وقت لا باشد |
|
چو من با او سخن گویم چو موسی گاه لن باشم |
|
|
سخن پیدا و پنهانست و او آن دوستر دارد |
|
که چون با من سخن گوید من آنجا چون وثن باشم |
|
|
چو بیخود بر برش باشم ز وصف اندر کنف باشم |
|
چو با خود بر درش باشم ز هجر اندر کفن باشم |
|
|
مرا در عالم عشقش مپرس از شیب و از بالا |
|
مهم تا در فلک باشم گلم تا در چمن باشم |
|
|
مرا گر پایهای بینی بدان کان پایه او باشد |
|
بر او گر سایهای بینی بدان کان سایه من باشم |
|
|
سنایی خوانم آن ساعت که فانی گشتم از سنت |
|
سنایی آنگهی باشم که در بند سنن باشم |
|