کلیات سعدی/بوستان/باب دوم/کسی دید صحرای محشر به خواب

حکایت

  کسی دید صحرای محشر بخواب مس تفته روی زمین ز آفتاب  
  همی برفلک شد ز مردم خروش دماغ از تبش می برآمد بجوش  
  یکی شخص ازین جمله در سایه‌ای بگردن بر از خلد[۱] پیرایه‌ای  
  بپرسید کای مجلس آرای مرد که بود اندرین مجلست[۲] پایمرد؟  
  رزی داشتم بر در خانه گفت بسایه درش نیکمردی بخفت  
  درین وقت نومیدی آن مرد راست گناهم ز دادار داور بخواست  
  که یارب برین بنده بخشایشی کزو دیده‌ام وقتی آسایشی  
  چگفتم چو حل کردم این راز را بشارت خداوند شیراز را  
  که جمهور در سایهٔ همتش مقیمند و بر سفرهٔ نعمتش  
  درختیست مرد کرم باردار وزو بگذری هیزم کوهسار  
  حطب را اگر تیشه بر پی زنند درخت برومند را کی زنند؟  
  بسی پای دار ای درخت هنر که هم میوه داری و هم سایه‌ور  

***

  بگفتیم در باب احسان بسی ولیکن نه شرطست با هر کسی  
  بخور مردم آزار را خون و مال که از مرغ بد کَنده به پر و بال  
  یکی را که با خواجهٔ تست جنگ بدستش چرا میدهی چوب و سنگ؟  
  برانداز بیخی که خار آورد درختی بپرور که بار آورد  
  کسی را بده پایهٔ مهتران که بر کهتران سر ندارد گران  
  مبخشای بر هر کجا ظالمیست که رحمت برو جور[۳] بر عالمیست  
  جهانسوز را کشته بهتر چراغ یکی به در آتش که خلقی بداغ  
  هر آنکس که بر دزد رحمت کند ببازوی خود کاروان می‌زند[۴]  
  جفا پیشگانرا بده سر بباد ستم بر ستم پیشه عدلست و داد  

  1. دراز حله.
  2. منزلت.
  3. ظلم.
  4. در یک نسخهٔ قدیمی بیت چنین است:
      هر آنگه که بر دزد رحمت کنی ببازوی خود کاروان میزنی