کلیات سعدی/غزلیات/ای مرهم ریش و مونس جانم

۴۱۵– ط

  ای مرهم ریش و مونس جانم چندین بمفارقت مرنجانم  
  ای راحت اندرون مجروحم جمعیت خاطر پریشانم  
  گویند بدار دستش از دامن تا دست بدارد از گریبانم  
  آنکس[۱] که مرا بباغ میخواند بیروی تو میبرد بزندانم[۲]  
  وین طرفه که ره نمیبرم پیشت وز پیش تو ره بدر نمیدانم  
  یکروز ببندگی قبولم کن روز دگرم ببین که سلطانم  
  ای گلبن بوستان روحانی مشغول بکردی از گلستانم  
  زآنروز که سرو قامتت دیدم از یاد برفت سرو بستانم  
  آن درّ دورسته در حدیث آمد وز دیده بیوفتاد مرجانم  
  گویند صبور باش ازو سعدی بارش بکشم که صبر نتوانم[۳]  


  1. هر کس.
  2. در بعضی از نسخ این بیت در اینجاست:بالله که دل از تو باز نستانمور در سر کار تو رود جانم
  3. ابیات ساقط:
      ایکاش که جان در آستین بودی تا بر سر مونس دل افشانم