کلیات سعدی/غزلیات/گرم قبول کنی ور برانی از بر خویش

۳۴۱– ب

  گرم قبول کنی ور برانی از بَر خویش نگردم از تو و گر خود فدا کنم سر خویش  
  تو دانی ار بنوازی و گر بیندازی[۱] چنانکه در دلت آید برأی انور خویش  
  نظر بجانب ما گر چه منتست و ثواب غلام خویش همی پروری و چاکر خویش  
  اگر برابر خویشم بحکم نگذاری خیال روی تو نگذارم از برابر خویش[۲]  
  حدیث صبر من از روی تو همان مَثلست که صبر طفل بشیر از کنار مادر خویش  
  رواست گر همه خلق از نظر[۳] بیندازی که هیچ خلق نبینی بحسن و[۴] منظر خویش  
  بعشق روی تو گفتم که جان برافشانم دگر بشرم درافتادم از محقر خویش  
  تو سر بصحبت سعدی درآوری؟ هیهات زهی خیال که من کرده‌ام مصور خویش[۵]  
  چه بر سر آید ازین[۶] شوق غالبم دانی؟ همانچه[۷] مورچه را بر سر آمد از پر خویش  


  1. برنجانی. و در بعضی نسخه‌های متأخر: مرا اگر بنوازی و گر برنجانی.
  2. ابیات ساقط:
      مرا نصیحت بیگانه منفعت نکند که راضیم که قفا بینم از ستمگر خویش  
  3. در نظر.
  4. بحسن. بشکل و.
  5. تجدیدنظر: تو سر بصحبت سعدی در آوری هیهاتازین خیال که من کرده‌ام مصور خویش
  6. چه بر سر آورد این.
  7. همانکه.