آذری یا زبان باستان آذربایجان/گفتار هفتم

آذری یا زبان باستان آذربایجان از احمد کسروی
گفتار هفتم: نمونه‌هایی از آذری کنونی

گفتار هفتم

نمونه هایی از آذری کنونی

چنانکه گفتیم آذری بیکبار از آذربایجان ناپدید نشده و هنوز در چند جا از دیه های آن، بومیان در میان خود با آن زبان سخن گویند، و کسی اگر خواست و سودی داشت تواند بیکی از آن آبادیها رود و زبان آنجا را یاد گیرد و دفتر درباره آن نویسد. من بچنان کاری نه نیازی داشتم و نه زمان، و بآن برنخاستم. ولی چون نمونه‌هایی از زبان خلخال آقای روایی، و از زبان هرزند آقای سعید فرستاده‌اند، آنها را در اینجا میآورم تا دفتر رساتر و بسودتر باشد.

چنانکه خواهیم دید این دو رشته نمونه با هم یکی نیستند و از آنسوی با نمونه‌هایی که از آذری کهن از زبان اردبیل و دیگر شهرها آورده‌ایم جداییها در میانه میدارند و این شگفت نیست زیرا چنانکه گفته‌ایم همیشه آذری بچندین گونه میبوده و هرزند و خلخال که از هم دور افتاده اند شگفت نیست که زبان آنها نیز دور از هم باشد. اما جدایی اینها از آذری کهن در آن باره انگیزه های دیگری نیز هست. زیرا همیشه زبان روستا جز از زبان شهر باشد. آنچه ما از آذری کهن آورده ایم از شهرها بود و اینها از روستاهاست. و آنگاه آنها از آن چند صد سال پیش بود و پیداست که گذشت زمان زبانها را دیگر گرداند. بویژه که چون در این چند صد سال زبان ترکی در آذربایجان رواج یافته و ناگزیر آن در بازمانده های آذری کارگر افتاده، و ما در نمونه های هرزندی کلمه های ترکی را از «توتولمش» و «قوناق» و مانند این مییابیم.

هم میباید گفت: نمونه های خلخالی را آقای روایی خود نوشته و پیداست که نمونه درستی از زبان ساده روستایی نخواهد بود. و آنگاه جز جمله های اندکی نیست و بهرحال میدان داوری درباره آنها تنگ میباشد. ولی نمونه های هرزندی را آقای سعید از زبانها گرد آورده و چندان اندک نیست، از اینرو چند سخن درباره این خواهیم نگاشت.

نمونه ای از زبان خلخال:

این نمونه از آذری کهن بسیار دور مینماید و کلمه های ویژه ای را داراست و میتوان گفت که گویندگان این زبان تیره جداگانه ای از مردم آذربایجان بوده اند. با اینهمه مانستگیهایی نیز با آذری در آن پیداست. اینها را که آقای روایی نوشته معنایش را (در زیر سطرها) همو نوشته و ما هر دو را چنانکه بوده میآوریم. از همین نوشته آقای روایی پیداست که بومیان این زبان را تاتی مینامند و شاید در هرزند و دیگر جاها نیز این نام شناخته باشد. بهرحال بیگمانست که نام آذری از یادها رفته است.

خلخال پن محالکو ا محالش که شاهرویه ماسوله و شاندرمن و ماسال طالشی ین.

از پنج محال خلخال یک محالش که شاهرود است با ماسوله و شاندرمن و ماسال طالش.

هم کفشنین هم جهته اشتن پیشینه زوانشان غمهورده هزنیکه همه ام محال.

همجوار میباشد باینواسطه زبان قدیمی خودشانرا حفظ کرده اند چنانچه همه این محال.

زوان پهلوی یا آذری که اشتن تاتی و وجن کفژنن و این زوان طالشی زوانی کو با زبان پهلوی یا آذری که خودشان تاتی میگویند حرف میزنند و این زبان بزبان طالشی.

نزدیکه که درست کفژنن و همدیگر حالی بو خلخال امحال هم که کاغذ کنانه.

خیلی نزدیکست که کاملا تکلمات همدیگر را حالی میشوند یک محال خلخال هم که کاغذ کنانست.

و ده دوازه فرسخ طالشی ین میانه دار چند تکه دیه که هسا اسه که چه اهل.

و ده دوازده فرسخ با طالش فاصله دارد چند پارچه دهات که فعلا هستند که اهلشان.

سنی ین بام جهت با طالش گیلان رفت آمد داران هویکه همه شان تاتی کفژنن.

سنی میباشند و باین مناسبت با طالش گیلان رفت و آمد دارند همه آنها هم تاتی حرف میزنند.

همجور که رفت آمد طالش جهت ام دهات اهلن اشتن پیشینه زوانشان.

این است بواسطه مراوده با طالش اهل این دهات زبان قدیمی خودشانرا

غمهور ده خلخال همه جا کودهاتی کو زمیان کوش گوان کوش خانیانیکه پیشینه.

نگاهداشته اند در همه جای خلخال در دهات در مزارع در جبال در چشمه سارها اسامی.

منده نشان داری که این ولایت اهل زوان همه اش تاتی بره کم کم میانده شر.

قدیمی دلالت مینماید که اهل این ولایت زبان عمومیش تاتی بوده بمرور زمان از میان رفته.

نمونه‌ای از زبان هرزند:

این نمونه‌ها بآذری کهن نزدیکتر مینماید و مانستگیهای بسیار در آن پدیدار است. اینها را نیز بدانسان که نوشته آقای سعید است میآوریم:

کلمه ها

ین ـ زن ، مرد ـ مرد ، گنه ـ دختر ، زره ـ پسر ، او ـ آب ، اتش ـ آتش ، نون ـ نان ، گوژد ـ گوشت ، یو ـ جو ، گندم ـ گندم ، مست ـ شیره ، چر ـ چراغ ، اسوـ اکنون ، کلو ـ کلاه ، دسمول ـ دستمال ، کژمژ ـ کشمش ، من ـ من ، ت ـ تو ، شمه ـ شما ، آما ـ ما ، وره ـ بره ، بز ـ بز ، مره گو ـ ماده گاو ، پاس ـ گوسفند ، ا ـ یک ، د ـ دو ، هر ـ سه ، چر ـ چهار ، پنج ـ پنج ، شش ـ شش ، هفت ـ هفت ، هشت ـ هشت ، نو[۱] ـ نه ، دو[۲] ـ ده ، ویست ـ بیست ، گو ـ دهان ، ونی ـ بینی ، چشم ـ چشک ، سر ـ سر ، دست ـ دست ، پو[۳] ـ پای ، کفشن ـ کشتزار ، گر ـ خانه ، چوک ـ خوب ، کالا ـ بزرگ ، رست ـ راست ، چپ ـ چپ ، تویه ـ تازه ، اونده ـ آنهنگام ، اورستی ـ سپس ، وردر ـ آنجا ، اشتن ـ خویشتن ، بون ـ بام ، آمار ـ آمدن ، شر ـ رفتن ، زونوسنی ـ دانستن

جمله ها

امسور ورن خیلی ورسته سیل خیلی آمارا گندومی خروب کردیه.

امسال باران بسیار باریده سیل بسیار آمده و گندمها را خراب کرده.

شو اشمه توتولمش بره تکه زونوسلا یا نزنوسلا.

شب ماه گرفته بود تو هم دانستی یا ندانستی.

انشو زلزله بره تویه هته برون زلزله رزونو سمانا ور تمون مهله.

امشب زلزله شد تازه خوابیده بودم زلزله را دانستم گریختیم بیرون.

معدن خیلیه و نتاندا چینیه آما کور نکوندوم.

معدن بسیار است بیرون آورنده نیست ما کار نمیکنیم.

آما هیچ چی نزنسون.

ما هیچ چیز نمیدانیم.

شمه درس هواندارا یا نهوندارا.

شما درس خوانده اید یا نخوانده اید.

خویی تر بخش.

خدا ترا نگه دارد.

زره او بیه نیجین.

پسر آب بیار بخورم.

اسو نان هرمه.

اکنون نان خوردم.

بیور شنم بازار.

بیایید برویم بازار.

اسپره پول زرده پول چینیه.

پول سفید و پول زرد نیست.

من شرنین کفشن علف چینن.

من خواهم رفت بیابان گیاه چینم.

ت اینتاندا نشین من نون هینم.

تو در اینجا نشین من نان خورم.

زر من شره برن نعمت آباد پنج سوعت ورموندن اورستی آمارین توری.

دیروز من رفته بودم نعمت آباد پنج ساعت آنجا ماندم و پس از آن آمدم تبریز.

شرن شهر گمی گژد آستارما کمی جی میوه آستارما درمه نوکر اورجا گر. رفتم شهر کمی گوشت خریدم و کمی هم میوه خریدم دادم نوکر آورد خانه.

امرو ویست آدمی قوناق مون هسته نیموی هونداندا نیموی تیه هوندا.

امروز بیست تن میهمان ما میباشند نیمی خوانده هستند و نیمی ناخوانده.

قوناقوی شر رسته شر نوم چور آما روی.

میهمانها که رفتند خواهیم رفت بیابان بگردش.

چند سخنی درباره این نمونه ها:

چنانکه دیده میشود در این نمونه های هرزندی از یکسو برخی نشانه های آذری کهن پیداست، از کلمه کفشن بمعنی کشتزار، و کلمه گر بمعنی خانه[۴] و آمدن راء بجای دال درکلمه های آمار و آستارما و اسپره و مانند اینها، ولی «آز» یا «از» بمعنی من که در آذری بوده گویا از میان رفته، از یکسو نیز نشانه های کهنگی زبان پدیدار میباشد. از کلمه شدن بمعنی رفتن، و کلمه های «ا» و «هر» بمعنی یک و سه، و آمدن واو بجای گاف در «ورتمون» (گریختیم) و مانند اینها، «هر» یک نمونه روشنی از نزدیکی این نیمزبان با زبان ارمنی میباشد، چنانکه آمدن راء بجای دال نمونه دیگر آن بشمار است.

از نکته های این نیمزبان بودن هاء بجای خاء میباشد که در «هوندارا» (خوانده اید) و «هته» (خفته) و «هرمه» (خوردم) و مانند اینها پدیدار است. نیز آمدن زاء بجای دال که در «زونوسنی» (دانستن) و «زر» (دیروز) پدیدار میباشد و چنانکه گفته ایم این از نشانه های شمالی بودن زبان میباشد.

این است آنچه درباره این نمونه ها میباید گفت، و چون خواست ما گفتگو از خود نیمزبان نمیباشد سخن را در همین جا بپایان میرسانیم.

فزونیها

چون در دفتر در گفتگوی خود برخی نامهای آبادی و مانند آن را بعنوان مثل یا دلیل یاد کرده و بمعنی آنها نپرداخته ایم، برای روشنی سخن آنها را در اینجا فهرست وار آورده درباره هریکی گزارشی که باید مینگاریم:

آذربایجان: چنانکه گفته ایم این نام از زبان ایران آمده و خود دلیلی است که مردم دیرین آذربایجان جز از نژاد ایر (یا آر) نبوده اند. هم گفته ایم این نام از زمان چیرگی اسکندر یونانی پیدا شده و تاریخچه آن این است که چون اسکندر پادشاهی هخامنشیان را برانداخت و بکشور پهناور ایشان دست یافت، در آذربایجان که تا آن زمان بنام «ماد خرد» خوانده میشدی مردی بنام اتورپات برخاسته آنجا را از افتادن بدست یونانیان بازداشت و خود بنیاد فرمانروایی در آنجا نهاد که تا نیمه های زمان اشکانیان برپا ماند. از اینجا آن سرزمین بنام او «آتورپاتگان» نامیده شد. اینست تاریخچه پیدایش آن نام و هرچه جز این گفته شده نادرست و بیپاست.

اما معنی نام، چنانکه گفتیم آن از دو بهر پدید آمده: یکی «آتورپات» و دیگری «گان». آتورپات خود از دو بهر پیدا شده: یکی «آتور» و دیگری «پات». پس میباید گفت نام از سه بهر پدید آمده: ۱)آتور ۲)پات ۳)گان. و ما هریکی را جداگانه باز مینماییم:

۱)آتور: این کلمه بمعنی آتش و خود همانست که امروز «آذر» گفته میشود. باید دانست بسیاری از تاء های زبان پهلوی در فارسی ذال گردیده و اینست ذال در فارسی بسیار بوده تا پیش از زمان مغول آورده میشده. لیکن سپس کم کم همگی دال شده و جز در چند کلمه از آذر و گذشتن و مانند این نمانده است.

۲)پات: معنی درست این کلمه را نمیدانیم. هرچه هست آن نخست «پاذ» و سپس «پای» و «بای» شده زیرا در آذری (و همچنین در زبان ارمنی) گاهی پاء باء میشده (چنانکه این را در پیش از این باز نموده ایم). نیز در زبانهای شمالی گاهی ذال یا دال، یاء میگردیده (چنانکه این را هم باز خواهیم نمود).

۳)گان: این کلمه در آخر نامهای آبادی بسیار آمده. چنانکه در نامهای زنگان و ارزنگان وگوگان و بسیار مانند اینها. معنی آن نیز جای و سرزمین است و یا بمعنی پیوستگی میباشد. این کلمه هنوز هم «گان» خوانده میشود ولی گاهی نیز گاف را جیم گردانیده «جان» گویند و ما گفته ایم که گاف و جیم دو رویهٔ یک حرف میباشد و از چیزهاییست که میانه شمال و جنوب جدا بوده.

بدینسان «آتورپاتگان» کنون «آذربایگان» یا «آذربایجان» گردیده و معنی آن نیز «سرزمین آتورپات» یا «آتورپاتی» است و «آتورپات» نام یک سرداری بوده. اما معنی خود آتورپات چنانکه گفتیم آتور بمعنی آتش است ولی بهر دوم آن روشن نیست و ما دراینجا نیازی بدانستن همه معنی آن نام نمیداریم.

آرونق: نخست باید دانست که این کلمه اکنون از زبانها افتاده و روستایی که در غرب تبریز نهاده و با این نام خوانده میشده اکنون بنام «گونی» شناخته میشود، ولی در دفترهای مالیاتی و دیگر نوشته ها همچنان نام دیرین «آرونق» را بکار میبرند و بغلط آنرا «ارونق» نویسند و خوانند.

اما معنی نام، باید دانست نخست کلمه «آرانک» بوده که بمعنی آران کوچک باشد و برای آنکه معنی آن روشن گردد و رویهٔ درستش شناخته شود میباید نخست از «آران» و معنی آن سخن رانیم:

چنانکه میدانیم «آران» نام سرزمین بزرگیست که در کتابهای عربی و فارسی همیشه با نام آذربایجان توأم بکار میرفته و همانجاست که اکنون «آذربایجان قفقاز» نامیده میشود. این سرزمین که موغان نیز بخشی از آن شمرده میشده چون هوایش گرم است و چمنها و چراگاههای فراوان میدارد از اینرو از بهترین زمستانگاهها (قشلاقها) شناخته میشده. بویژه در زمان پادشاهی مغولان که چون در آذربایجان مینشسته اند و همه‌ساله زمستان را با سپاهیان و درباریان خود بآران و موغان میکوچیده‌اند، از اینرو نام آران و زمستانگاه بودن آنجا بسیار شناخته و زبانزد مردم میبوده، و بیگمان نام آران در آن زمانها شناخته‌تر از نام شمیران این زمان میبوده.

گویا از همان هنگامها یا از زمانهای پیش از آن بوده که کلمه آران در زبانهای آذربایجان و ارمنستان و همچنین در زبان خود آران بمعنی گرمسیر و زمستانگاه گردیده. چنانکه اکنون هم که ترکی در آذربایجان و آران رواج یافته آن معنی از میان نرفته و هنوز در آنجا گرمسیر را «آرانلوق» نامند. برخی از نویسندگان ارمنی چنین دانسته‌اند که «آران» از نخست بمعنی گرمسیر و خود از اینرو بوده که آن سرزمین گرم را با این نام خوانده اند. ولی ما در جستجوهای خود جز این را یافته و چنانکه در جای دیگری نوشته ایم ما «آران» را که رومیان «آلبانیا» و ارمنیان «آغوان» (آلوان) خوانده اند، پیدا شده از کلمه «آر» که گفته ایم نام دیگر نژاد بزرگ «ایر» بوده میشماریم و بهرحال از نخست بمعنی گرمسیر بودن آن را دشوار میپنداریم.

هرچه هست سرزمین آران بگرمسیری شناخته، و نام آن چه از نخست و چه از زمانهای دیرتر، بمعنی گرمسیر و زمستانگاه در آذربایجان و آن پیرامونها بر سر زبانها بوده و اینست چون آن روستای غربی تبریز در دامنه جنوبی کوه مشو نهاده و دیه های آن همه آفتابگیر و گرمسیر میباشد و در باردهی و میوه خیزی نیز بآران نزدیک است، از اینرو آنجا را «مانندهٔ آران» یا «آران کوچک»[۵] شمرده و «آرانک» خوانده اند. سپس همان نام در زبانها «آرونق» گردیده.[۶]

این تاریخچه آرونق و معنی آن میباشد که ما از راه جستجوهای خود درباره نامهای آبادیها بدست آورده ایم. اما نام «گونی» که اکنون جای آن کلمه را گرفته باید دانست آن ترکیست و گویا ترجمه همان آرونق باشد. زیرا بجای کلمه های بتو و نسا که در فارسی آفتابگیر و آفتاب نگیر است، در ترکی گونی و قوزی گفته شود و از اینرو «گونی» اگرچه هم معنی کلمه آرونق نمیباشد ولی بآن نزدیک است. زیرا جاییکه آفتابگیر بود ناگزیر گرم باشد و ما چون میدانیم ترکان بسیاری از نامهای فارسی آبادیها را که معنایی از آنها میفهمیده اند بزبان خود ترجمه کرده اند، میتوانیم پنداشت که آوردن «گونی» بجای آرونق نیز از آن راه بوده و از اینرو توانیم پنداشت که «آرونق» تا چند صد سال پیش نام معنی داری بشمار میرفته است و مردم از آن همان معنی را که یاد کردیم میفهمیده اند. چیزیکه هست میتوان این گمان هم برد که چون روستای آرونق در دامنه جنوبی کوه مشو و در رویه آفتابگیر یا در بتوی آن نهاده ترکان از اینرو آنرا گونی خوانده اند بی آنکه بکلمه آرونق و معنای آن هوش دارند. لیکن در اینحال بایستی مرند و آن پیرامونها را که در شمال همان کوه و در رویه آفتاب نگیر و یا در نسای آن نهاده هم «قوزی» نامند و ما از چنان نامی آگاهی نمیداریم.

ازناب: از آبادیهای آذربایجان است و معنی نام دانسته نیست.

الوار: از آبادیهای پیرامون تبریز است و معنی نام روشن نمیباشد.

اهراب: کویی از تبریز است و معنی آن شناخته نیست.

اوجان: جایی در نزدیکیهای تبریز است و معنی کلمه دانسته نمیباشد.

باکو: این نام را اکنون «بادکوبه» مینویسند. ولی همچون «ارونق» نادرست و ساختگی است و بیگمان «باکو» درست میباشد. این نام را در کتابهای آغاز اسلام «باکویه» نوشته اند و من چون میدانستم اینگونه نامهای پارسی که در آخر خود «ویه» دارد ـ همچون «شیرویه» و «بابویه» و «فضلویه» و مانند اینها ـ نامهای شکسته باشند. بدینسان که درست آنها چیز دیگر بود و در زبانها باین رویه درآمده، چنانکه «فضلویه» را میدانیم که درست آن «فضل االله» بوده. این بود درباره رویه درست «باکویه» بجستجو پرداخته از کتابهای ارمنی آنرا پیدا کردم که «باکاوان» یا «باکوان» بوده است.

اما معنی نام باید دانست آن از دو بهر جداگانه پدید آمده: یکی «باک» و دیگری «وان» و ما از هریکی جداگانه سخن میرانیم:

۱) باک: کسانیکه بزبانهای کهن ایران از هخامنشی و پهلوی و زبانهای دیگر آری آشنایند کلمه های «باک» و «بک» و «بغ» بگوشهای ایشان آشنا خواهد درآمد. چه این کلمه ها که همگی یکیست در آن زبانها بوده و بمعنی «خدا» بکار میرفته، و ما آنرا در سکه های پادشاهان ساسانی از اردشیر و شاپور و دیگران نیز مییابیم که در میان لقبهای پادشاهی یکی هم این آورده میشود، ولی گویا در اینجا بمعنی «بزرگ» میباشد. هم ما گمان میبریم که «باک» و یا رویه های دیگر آن بمعنی پرستش نیز بکار میرفته است.

۲) وان: ما این کلمه را همچون «گان» در آخر بسیاری از نامهای آبادیها پیدا میکنیم. از شیروان و نخچوان و هفتوان و میشوان و گامیشاوان و مهروان و گیلوان و مادوان و بسیار از اینگونه، و چون از دیده زبانشناسی «وان» و «گان» یک کلمه بشمار رود و بآسانی توان پذیرفت که همان «وان» است که در پاره جاها «گان» گردیده، اینست هر دو را بیک معنی گرفته باین نیز همان معنی را میدهیم که بآن دادیم. روشنتر گویم: این را نیز بمعنی جا و زمین و یا بمعنی پیوستگی میگیریم.

پس «باکوان» یا «باکاوان» بمعنی شهر یا سرزمین خدا، یا خدایی بوده و کنون «باکو» بهمان معنی است. ما این را از روی کاوش زبانشناسی میگوییم، ولی تاریخ هم آنرا استوار میدارد. زیرا چنانکه از تاریخهای کهن ـ بویژه از آنها که بزبان ارمنی نوشته شده ـ پیداست در زمانهای ساسانی و اشکانی شهرهایی که دارای آتشکده یا بتخانه بوده آنها را «باکاران» مینامیده اند. چنانکه آبادیهایی با یکی از ایندو نام در ارمنستان و آذربایجان بسیار بوده است، و ما از اینگونه نامها در جاهای دیگر نیز پیدا میکنیم ـ از «بگوا» در آذربایجان و زنگان و افغانستان، و بغستان (بهستون ـ بیستون) در کرمانشاهان، و بجستان و بغلان در خراسان، و مگستان در زنگان، و فغستان در گلپایگان، و بجند در آذربایجان، و مانند اینها.

نیز ما این را میدانیم که در باکو آتشکده ای بوده و آتشی بخود روشن میشده و همیشه آتش پرستان آهنگ آنجا میکرده اند و هنوز نشانه هایی از آنها برپاست که این پشتیبانی دیگری از تاریخ درباره آن معنی میباشد.

بردوا: شهر بزرگی در آران و کرسی آنجا بوده که اکنون ویرانه اش مانده و این نام است که در کتابهای عربی «بردعه» ساخته اند. اما معنی نام آن نیز از دو بهر آمده: یکی «برد» و دیگری «وا». معنی برد را نمیدانیم. «وا» سبکشده «وان» است و در بسیاری از نامهای آبادیها آمده.

دیلمقان: از شهرهای کوچک آذربایجانست اما معنی آن، باید گفت درست کلمه «دیلمگان» بوده که از دو بهر «دیلم» و «گان» پیدا شده گویا گروهی از دیلم در آنجا نشسته اند و این نام پیدا شده.

رویین دز: جایی از کردستانست و چون پیش از زمان مغول دز استواری بوده در تاریخها شناخته میباشد و گویا همانست که اکنون «رواندوز» مینامند. در آذری بجای دز «دوز» میآمده. بهرحال معنی نام روشن است.

زرین رود: نام دیرین قزل اوزن است و معنی آن روشن میباشد.

سرد رود: نام یک آبادی در دو فرسخی تبریز است و معنی آن آشکار است.

کارارود: نام رودی در آذربایجان میباشد و چون اکنون آن را «قرارود» مینویسند شاید کسانی پندارند که کلمه «قرا» ترکی است و باشد که آرزوی فارسی گردانیدن آن کنند ولی نچنانست. این رود در تاریخ بنام میباشد. زیرا جنگهای بابک خرمدینان با تازیان در نزدیکیهای آن رو داده و اینست طبری و دیگر تاریخ نگاران آن زمان نام آن را که درستش «کلان رود» بوده بسیار برده اند. چیزیکه هست در زبان آذری بجای «کلان» که بمعنی بزرگ است «کرا» و «کارا» و «کالا» گفته میشده. اینست نام رود را هم «کارا رود» میخوانده اند که بهمان معنی کلانرود است و این نام تاکنون بازمانده.

گرمرود: نام روستایی از آذربایجانست که میانه شهرچه آن میباشد. معنی نام هم روشن است.

گریوه: نام جایی در نزدیکیهای تبریز است و معنی آن «گردنه» میباشد زیرا در پهلوی بجای گردن «گریو» بوده چنانکه یقه را «گریوبان» میگفته اند که اکنون «گریبان» شده است.

گهرام دز: نام جایی در ارسباران در آذربایجان است که اکنون »گرمادوز« خوانده میشود و درست کلمه در آذری «گهرام دوز» بوده که بمعنی دز گهرام باشد. اما «گهرام»، این کلمه با «جهرم» و «تهران» و «تارم» یکیست و آن از «گه» یا «جه» یا «ته» که بمعنی گرم است و از «رام» یا «ران» که بمعنی جایگاه میباشد پیدا شده. چون ما این نامها را در دفتر یکم از «نامهای شهر ها و دیه ها» روشن ساخته ایم در اینجا باین کوتاهی بس میکنیم.

گهرام دوز زمانی زندان طغرل آخرین پادشاه سلجوقی بوده و اینست نام آنها در تاریخها نیز آمده است.

گیلاندوز: جایی در آذربایجان و معنی آن دز گیلان میباشد. گویا دسته ای از گیلان در آنجا مینشسته اند.

قارقابازار: شاید از کلمه قارقا که در ترکی بمعنی کلاغ است کسانی این را هم نام ترکی پندارند ولی نچنانست. رویه درست این نام «گیراگی بازار» بوده بمعنی یکشنبه بازار. گیراگی کلمه ایست یونانی که در زبانهای ارمنی و ارانی روز یکشنبه را با آن میخوانند، و چون بشیوه کهن ایران روستاییان در هریک از روزهای هفته در جای دیگری بازار برپا میکرده اند و در اینجا هم روز یکشنبه بازار برپا میشده اینست آن را با این نام خوانده اند، و ما گمان میبریم که «گیراگی» در آذری نیز بکار میرفته است.

ما این نام را هم در دفتر یکم «نامهای شهرها و دیه ها» روشن گردانیده ایم. اینست در اینجا بکوتاهی یاد کردیم.

مارالان: کویی از تبریز میباشد. اما معنی نام این نیز از دو بهر پیدا شده، یکی «مار» و دیگری «لان» و ما هم هریکی را جداگانه روشن میگردانیم:

۱) مار: ما میپنداریم این رویه آذری نام «ماد» میباشد. زیرا چنانکه گفته ایم در آذری و همچنین در زبان ارمنی راء بجای دال بسیار میآمده و ما میدانیم که در زبان ارمنی تیره ماد را همیشه بنام «مار» یاد کرده اند. چیزیکه هست در آذری گاهی نیز دال را به یاء عوض کرده و ماد را «مای» هم میخوانده اند. هرچه هست بگمان ما «مار» همان ماد میباشد.

۲) لان: بمعنی جایگاه است و باین معنی گذشته از نامهای آبادیها در کلمه های دیگری نیز آمده و از دیده زبانشناسی «لان» و «دان» یک کلمه میباشد.

پس «مارالان» بمعنی جایگاه مادان است و چون آذربایجان نشیمنگاه آن تیره بوده دوری ندارد که جایی یا جاهایی بنام آنان خوانده شود.

مایان: دیهی در نزدیکیهای تبریز است. اما معنی کلمه چنانکه گفتیم «مای» رویه دیگری از نام ماد است. «آن» یا «هان» در آخرهای نامهای آبادی بمعنی جایگاه بسیار آمده.

مرند: شهری از آذربایجان است. میتوان پنداشت که درست آن «مارند» بوده که «مار» همانست که گفتیم و «ند» بمعنی جایگاه یا پیوستگی در آخرهای نامهای آبادی بسیار آمده.

مراغه: بیگمان درست این نام «مراوا» یا «ماراوا» بوده و از اینرو معنی آن را نیز همچون سه نام بالایین «جایگاه ماد» توان پنداشت.

هشتاد سر: نام کوهی است در ارسبار آذربایجان که طبری در جنگهای بابک نام آن را بسیار میبرد و گویا همانست که اکنون «هشته سر» میخوانند و معنی آن روشن است.

لیلاوا: نام کویی از تبریز است و معنی آن دانسته نیست.

ویجویه: نام کویی از تبریز است و معنی آن دانسته نیست.

اینها نامهای فارسی است چنانکه گفته ایم برخی از آنها معنایش بخود روشن است و برخی را ما از راه جستجوی زبانشناسی بدست آورده ایم و درباره برخی نیز بمعنی روشنی دست نیافته بگمان چیزی پیدا کرده ایم. درباره کلمه های گان، وان، وا، ند، و مانند اینها که در آخر نامهای آبادی میآید ما گفتگوی گشادی در دفتر دوم از «نامهای شهرها و دیه ها» آورده ایم. کسانی اگر خواهند آنرا بینند.

اما نامهای ترکی از اشکه سو و یالقوز آغاج و مانند اینها چنانکه گفته ایم اینها ترجمه نامهای فارسی است که بوده و کنون ما آنها را در جاهای دیگری هم پیدا میکنیم و برای آنکه نیک روشن گردد آنها را با برابرشان دوباره در اینجا مینگاریم:

اشکه سو ـ آب باریک

یالقوز آغاج ـ یکه دار (آنکه یک درخت دارد)

استی بولاغ ـ گرمخانی (خانی بمعنی چشمه است)

سکدی (سوگودلو) ـ بیدک (آنکه بید دارد)

گردکانلو ـ گردکانک (آنکه گردکان دارد)

قوزلو ـ جوزدان (آنکه جوز یا گردکان دارد)

قزلجه ـ سرخه

نیز نامها و لقبهای ترکی را که بگواهی آورده‌ایم معنی میکنیم:

قرداش ـ برادر ، یولداش ـ همراه ، سرداش ـ همراز ، عمواغلی ـ پسر عمو ، قاپوچی ـ دربان ، ایشیک اغاسی ـ آقای بیرون ، ایچ آغاسی ـ آقای درون ، اسماعیل قلی ـ بنده اسماعیل ، طهماسبقلی ـ بنده طهماسب ، حسینقلی ـ بنده حسین ، ایل بیگی ـ بیگ ایل ، ایلخانی ـ خان ایل ، بیگلر بیگی ـ بیگ بیگان ، خانلر خانی ـ خان خانان ، قارنجه بیگ – مورچه بیگ ، قورخمس خان – نترسد (ناترس) خان ، شیخ اغلی – پسر شیخ ، حلواچی اغلی – پسر حلواچی.

باید چندسخنی هم درباره نام «ایر» نویسم: باید دانست آن مردمی که گفته میشود از سرزمینهای یخبندان شمال به پشته ایران آمده اند و اروپاییان ایشان را «آر» یا «آری» خوانده اند، ولی چون در اوستا نام ایشان آئیر (AER) بوده سپس این کلمه «ایر» (با یاء مجهول – ER) گردیده و همان نام است که ما در نوشته های خود آورده و میگوییم: «مردم ایر» یا «ایران»، و باز همین نام است که سپس نام کشور گردیده و اکنون آنرا ایران (با یاء معلوم) میخوانند. باید خوانندگان آن سخنان را که میخوانند هشدارند که کدام معنی خواسته میشود.

یادآوری

چون دوبیتی بانوی باغبان را یاد کرده‌ایم بدینسان:

  دیره کین سر بسودای ته گیجی دیره کین چشم خونین اسره ریجی  
  دیره سر باستانه اچ ته دارم خودنواجی کوووربختی چو گیجی  

و گفته ایم که معنی کلمه «دیره» روشن نیست. آقای محمد ملک نژاد یادآوری میکند که «دیره» سبک شده کلمه «دیر است» یا «دیریست» میباشد که ما در فارسی بکار میبریم، چنانکه میگوییم: «دیریست که من شما را دوست دارم« و «دیره» بهمین معنی در نیمزبان دماوندی نیز بکار میرود.

این یادآوریست که او میکند و چون ما آن را از هر باره پذیرفتنی میبینیم در اینجا مینگاریم.

پانویس

  1. با واو مجهول
  2. با واو مجهول
  3. با واو مجهول
  4. چنانکه دیدیم در زبان اردبیلی «کار» را بمعنی خانه آورده و بآسانی توان گفت این دوکلمه یکیست.
  5. کاف در این گونه نامها بیکی از دو معنی که کوچکی و یا مانستگی باشد میآید و اینست ما نیز هر دو معنی را نشان داده‌ایم.
  6. چنانکه «مغانچک» هم «مغانجوق» گردیده و مانند اینها در آذربایجان باز هم هست.