سال‌ها در سینه سرّ عشق پنهان کرده‌ایم

  سال‌ها در سینه سرّ عشق پنهان کرده‌ایم خانه ی دل را از پی گنج ویران کرده‌ایم  
  پست و بالای طریق عشق را از ما جو که ما کاروانسالاری این ره فراوان کرده‌ایم  
  این دل درویش را بی یاری گنج و سپاه بر جهان و هرچه در وی هست سلطان کرده‌ایم  
  آن چه نتوان گفت بالای دار آن گفته‌ایم وآنچه نتوان کرد جز در زیر تیغ ان کرده‌ایم  
  آن چه پنهانی به یک اشرق پیدا کرده‌ایم وانچه دشواری به یک افصاح آسان کرده‌ایم  
  یوسف آسا گر عزیر مصر فقریم و فنا اجر آن صبری است کاندر کنج زندان کرده‌ایم  
  آشنای قدسیانم و پی ارشاد خلق جای چندی در جهان آخشیجان کرده‌ایم  
  کی غبار تن حجاب جان برد مارا که ما سال‌ها پاک از غبار آیینه‌ی جان کرده‌ایم  
  می گساران را ادیبا بشارت ده که ما زاهدان شهر را آلوده دامان کرده‌ایم