قزوینی) د رستایش و سپاسگزاری از اقدامات علمی، ادبی، سیاسی و تاریخی آنمرحوم نگاشته شده است.
براون بیش از ۶۰ کتاب و رساله در شعب گوناگون بزبان انگلیسی دارد که همه آنها در شئون و مربوط بایران است. پس از انتشار همین کتاب، تبریزیان این شعر را «بما آنچه شمشیر ستار کرد -براون از سر کلک دربار کرد» ساخته و نگارنده که از شاعری سرشته چندانی نداشته و گاهی به سائق احساسات در عالم شعر مداخله و چیزی میبافم بآن چنین افزودهام:-
«براون از سر کلک زیبای خویش | بما گنج پرگوهر ایثار کرد» | |||||
«بکاخ ادب رنج بسیار برد | نکو هدیهای آن نکوکار کرد» |
انگیزه دیگر ترجمه و نگارش حواشی من جز آنچه که گذشت چنان است که -از ماموریت (اداره پست و تلگراف) اسپهان (در سال ۱۳۲۵) که مصادف با انتخابات دوره ۱۵ مجلس شورا بود، و آقای اعزاز نیکپی که تازه بوزارت رسیده، چون در انتخاب غیرطبیعی خود از آنشهر کوشا بود، و چنان میپنداشت که رئیس رازپوش حرفشنوی برای منظور دربایست است، مرا معزول و هرچند زیان فراوانی متوجهم ساخت ولی چندین بار بمعنویت و شخصیت من افزود، در اوایل سال ۲۶، غزلی در وصف انتخابات و نتیجه ماموریت خودم بهمان شیوه که در بالا یاد شد ساختهام که دو فرد از آن مناسب این مقال و این است:-
«خرد و فهم نیرزد به پشیزی کامروز | با زر و زور توان واجد مولائی شد» | |||||
«ای خردمند بشو دفتر دانائی را | که ترا آفت جان نعمت دانائی شد» |
د رمیان دوستان قصه پرغصه محیط کنونی همیرفت. و دریغ بر عمر گذشته که جوانی را با حسرت به پیری رسانیده و از آنهمه منویات و امیدهای بآینده که بنومیدی کشیده تاسف همیخوردیم واز پیشقدمان و شهدای راه آزادی سخن در میان بوده از براون نیز یاد میکردیم. در آن میان آقای ابوالحسن پروز از دوستان دانمشند و همکاران گرامی، از راه دلنوازی و برای سرگرمی «کتاب انقلاب ایران» خود را بمن ارزانی فرمود و پس از یکبار مطالعه، چون دانستم که تاکنون ترجمه نشده، بر آن شدم که اگر دست دهد و توفیق الهی یار و مددکار باشد، آنرا ترجمه و چنانکه مولف با قطعه شعری که در آستان دیباچه ملاحظه میشود، کتاب خود را بهرآنکس که هرگونه خدمتی کوچک یا بزرگ از راه قلم، قدم، گفتار، پیکار بایران نموده یا بنماید هدیه فرموده، من نیز ترجمه آنرا که خدمتی ناچیز میانگارم بهمان تیپ از هموطنان عزیز اهداء کنم.
با وجود کسالت مزاج و روحی افسرده و دلی آزرده که آخری خود بیشتر محرک بود در مهرماه ۱۳۲۸ دست بکار شده، و در اندیشه آن بودم که چگونه و از چه راه آنرا بچاپ رسانم که تصادفاً بآقای محمدتقی معرفت صاحب بنگاه معرفت شیراز که همشهری و از دوستان قدیمی و خدمتگزار فرهنگ بشمار است برخورده -ایشان با خرسندی تمام- فرزند گرامیشان آقای حسن آقا معرفت (صاحب و مدیر کانون معرفت تهران اول لالهزار) را معرفی نمود که چاپ کتاب بایشان واگزار گردد و منهم چنین کردم.