و آن نیز فقط ۳ گلوله داشت با آن حال این هم بنظر خیلی زیاد میآمد، پس از اینکه دو گلوله آن انداخته شد باهل قلعه پیغام داد که تسلیم شوند. چون آنها از مهمات و توپ اطلاع داشتند جواب دادند بهتر است آن یک گلوله دیگر را هم برای خاطر خدا بیندازید تا تکلیف ما و شما معلوم گردد. بعد شاهزاده داستان بکجان اوزبک را حکایت نموده گفت: وقتی شخص برجستهای در میان اوزبکها بود موسوم به بکجان، این شخص اوزبکها را تحریص و ترغیب مینمود بقلاع محکم و متین حمله نمایند و به هر قشونی که عده آنها بمراتب از اوزبکها زیادتر بود حمله کنند و در عوض بآنها وعده بهشت میداد. اوزبکها با این حرفها تشویق شده بهرجائی حمله مینمودند و عده زیادی تلفات میدادند. روزی بک جان از محسنات بهشت وعظ مینمود، یکی از آن اوزبکها در آن میان پرسید آیا در بهشت چپاول و غارت هم هست؟...
بکجان جواب داد خیر در آنجا غارت و چپاول نیست آن اوزبک گفت پس بهشت بدرد من نمیخورد؟
بعد موضوع حکمرانی شاهزاده در آذربایجان بمیان آمد و شاهزاده از طرز حکومت خود قدری صحبت نمود و اظهار کرد: – (اولین قدم برای ایجاد یک حکومت صحیح این است که حکمران رعایا را در تحت حمایت خود قرار بدهد و برای همین مقصود است که من فروش حکومت ها را قدغن نموده ام تا دیگر هر کس نتواندبا دادن مبلغی زیادتر از سایرین بحکومت برسد. فعلا این عمل در تمام ایران حکمفرماست. هیچ باور نمیکنید که من در جلوگیری از این عمل بد چقدر متحمل زحمت شدهام. مثلا با دادن یک مقرری دوازده هزارتومان به یک نفر که حاکم مراغه و اطراف و نواحی آن باشد تمام بدهی هر رعیتی را که باید بدولت بپردازد با جزئیات روی کاغذ میآورم و بدست او میدهم و میزان مالیاتی هم که باید سالیانه بدولت برسد معین میکنم. بعد قدغن میکنم دیناری اضافه بر این مبلغ از رعیت گرفته نشود. ولی حکام باین مبلغ بهیچوجه قناعت نمیکنند و میخواهند خودشان بهر میزان که مایلند مالیات بگیرند و رعیت را زجر و شکنجه کنند و صدمه بزنند ولی حاضر نیستند به یک مقرری معین