امپراطوری او از من پذیرائی شده است و مطمئن بود که تمام حکام و صاحبمنصبان احترامات لازمه را آنچه که شایسته مقام من بود درباره من بعمل آوردهاند. من در جواب گفتم:
اعلیحضرتا، بر طبق اوامر ملوکانه در هر جا برای من عید بود و در همه جا جشن گرفته بودند.
امپراطور از سرعت مسافرت من در تعجب بود که من چگونه این همه راهرا در این مدت قلیل پیمودهام. مخصوصاً وقتیکه مطلع شد من دو طفل نیز همراه دارم.
بعد امپراطور گفت امیدوارم چندی در اینجا توقف خواهید نمود. در جواب گفتم بر حسب امر امپراطور چندی متوقف خواهم بود تا اینکه سفیر ایران برسد و اینکه این مسافرت پررنج و زحمت را قبول نموده تا اینجا آمدهام برای اینست که در این موقع بتوانم خدمات خود را برای امپراطور باتمام برسانم. ولی مسافرت اعلیحضرت به کنگره وینه و نرسیدن سفیر ایران زحمات مرا بهدر میدهد. در این صورت پس از کمی توقف و استراحت ناچار باید عازم انگلستان شوم.
امپراطور در جواب گفت:—هیچ کس به اندازه من از حضور شما در این شهر خوشوقت نمیابدشد، و اطمینان داد که غیبت امپراطور بیش از یکماه و نیم طول نخواهد کشید. بعد با کمال نزاکت و خوشروئی اشاره نمود که توقف کنم.
پس از آن امپراطور از مسافرت خود که بلندن نموده بود صحبت کرد و از پذیرائیها و احتراماتی که از طرف نایبالسلطنه و وزراء انگلستان و مردم درباره او شده بود شرح داد.
امپراطور مکرر از ایران حرف زد و خواست که من جریان مذاکرات صلح را برای او تعریف کنم. من نیز بطور خلاصه آنچه که گذشته بود شرح دادم و در ضمن اشاره نمودم که ایرانیها بگذشتهای اعلیحضرت امپراطور خیلی امیدواری دارند.
امپراطور در جواب گفت: شما باخلاق من خوب آشنا میباشید، بشما اطمینان میدهم که ایرانیها از امیدهای خودشان مأیوس نخواهند شد... بار دیگر دست مرا فشار داد و تا نزدیک در مرا مشایعت نمود. دوباره دست مرا فشار داده گفت بزودی مجدداً شما را ملاقات خواهم نمود.