رنجش سفیر ایران را فراهم نمود. کار باوقات تلخی کشید، بایشان اطلاع داده شد که حضور او در دربار بیلزوم است و وزراء انگلستان نیز بعدها او را در خانههای خود نخواهند پذیرفت.
در یکشنبه گذشته هنگامیکه نایب السلطنه بمنزل خانم سالزبوری رفته بود سفیر ایران را در آنجا ملاقات نمود. از آنجائیکه سفیر ایران خود را مقصر میدانست، عذرخواهی آغاز کرد و اظهار نمود عدم حضور او در دربار بواسطه کسالت او بوده. نایب السلطنه چند قدم بطرف او رفته از او احوال پرسی نمود و از کسالت سفیر پرسید و اظهار کرد امیدوارم بهبودی حاصل نمودهاید. سفیر تشکر نموده و جواب داد فعلاً حالم بهتر است، در ضمن اظهار تأسف نمود از اینکه در دربار نتوانست حاضر شود و علاوه کرد پادشاه من بمن امر میکند که مقدم بر همه سفرا بایستم ولی دربار پادشاهی انگلستان بمن میگوید من باید عقبتر از همه واقع باشم و این برای من فوقالعاده بد است و عاقبت وخیم دارد. بعد اشاره بسر خود کرده گفت، وقتیکه بایران برگردم این بخطر خواهد افتاد. نایبالسلطنه خوب گوش میداد، بعد گفت: بسیار خوب دوست خوب من، فعلا این موضوع چندان اهمیت ندارد، چیزی نیست. سفیر ایران باز بحرف درآمده گفت معلوم است هنوز هم والاحضرت نسبت بمن بیلطف میباشند چونکه برای فردا شب من دعوت ندارم. نایب السلطنه جواب داد فردا شب خبری نیست، فقط یک عده اطفال را دعوت نمودهام که خواهند رقصید، با این حال شما هم میتوانید حضور داشته باشید. شب بعد سفیر ایران به مهمانی نایبالسلطنه رفت و مجدداً روابط حسنه برقرار گردید[۱].»
اگر اندکی در تاریخ سیاست این ایام دولت انگلیس یعنی بعد از ۱۸۱۵ میلادی (۱۲۳۰ هجری قمری) دقت شود، پیداست که بعضی سوء ظنها، شاید عمدی هم باشد از این تاریخ به بعد نسبت بدولت ایران پیدا شده است. دولت ایران بهرطریقیکه از انگلیسها استقبال مینمود دولت انگلیس باز در همان سوء ظن خود باقی بوده و نشد ولو یکبار هم باشد صاف و ساده با ایران معامله کنند. یگانه شاهد