رضا قلیخان از طرف فریدون میرزا با تحف بتهران میآید، حاجی میرزا آقاسی از مراجعت مانع میشود. محمد شاه عباس میرزا (ملک آراء) را که فوقالعاده طرف محبت شاه بوده است بدو میسپارد و از آنجا به للهباشی شهرت میکند. در موقعی که ناصرالدین شاه به طهران میآمده رضاقلیخان عباس میرزا را تا یک منزلی باستقبال میبرد بر میگردد و از کار کناره میجوید. چندی به فترت میگذرد و کار به عسرت میکشد پدرم به شکرانه نعمای الهی همیشه میفرمودند در گردش نوروز در مهتابیای که بود در آفتاب ایستاده بودم و فکر میکردم از کجا چند ریالی بدست بیاورم و عید را برگزار کنم، درب را میزنند و گماشتهای از طرف امیرکبیر بوده، معلوم میشود رضاقلی خان احضار شدهاست، مرا جلو فرستادند ببینم مطلب چیست، خودشان جبهٔ سرخ را که در آن وقت مرسوم بوده است در بر نموده از عقب آمدند، صحبت از فرستادن ایلچی به خوارزم میرفته. در ملاقات امیر گفته بود میخواهم سفیری به خوارزم بفرستم، «فرستاد باید فرستادهای» باقیش را میدانی، بروید دستورالعمل بشما میرسد (۱۲۶۷) دستورعمل بطوریکه در متن کتاب نوشتهام رسید.
رضا قلی خان از مریم خانم سه پسر داشت عباسقلی خان که هفت ساله در گذشت علیقلی خان و جعفر قلی خان (مخبرالدوله و نیرالملک) و یک دختر کوچک جان خانم که زن میرزا داود پسر وقایعنگار شد و در جوانی فوت کرد. از حبشیه هم دو دختر داشت آسیه که زن پسر محمدمهدیخان موسوم به هادی خان میشود و سه پسر میآورد باقرخان، محمد تقی خان و اکبرخان (از استعداد اکبر خان بسیار شنیدهام لکن او را ندیدم) و یک دختر گلین خانم که او را باخوی حسینقلی خان دادند. دختر دیگر سکینه را محمد قاسم خان همشیرهزاده محمد مهدی خان گرفت از او پسری و دختری شد علی خان (بعدها ناظمالعلوم) و شهر و خانم که در حبالهٔ نکاح محمد حسین خان اصفهانی (شریف) درآمد که همان ادیبالدوله ناظم مدرسهٔ دارالفنون باشد.
در سنهٔ ۱۲۷۹ رضاقلی خان مأمور خدمت مظفرالدین میرزا شده به تبریز میرود در مراجعت انزوا اختیار نموده مشغول تألیفات میشوند. در ۱۰ ربیعالثانی ۱۲۸۸ داعیهٔ حق را لبیک أجابت میگوید نزدیک منزل از طرف شمال که صحرا بود پدرم زمینی خرید و رضاقلی خان را در آنجا بخاک سپردند و تکیه بر سر قبر او بنا کردند که این کنار خیابان اسلامبول واقع است. قطعهای در فوت خودشان بنظم آوردهاند که در متن باد کردهام.
انتساب رضاقلی خان با حاجی میرزا آقاسی وایلخانی عمهٔ رضاقلی خان از نجبای دارالمرز زن باباخان (فتحعلی شاه) بودهاست موسوم به حاجیه استاد، دو دختری آورد عزت نسا و طیغون که در حبالهٔ نکاح دو موسی خان قجر در میآیند. طیغون زن پسر مهدی قلی خان امیرالامراء میشود. عزتنسا را موسی خان برادرزادهٔ خاقان میگیرد که پس از او زن میرزا آقاسی شد. والدهٔ ایلخانی عزت قوت پنجه داشته و در حضور خاقان با برادرها پنجه میافکنده عضدالدوله بروایت الله قلی خان ایلخانی گوید عزت نسا بقصد زیارت مکه به تبریز آمد حاجی میرزا آقاسی به احمد میرزای معینالدوله میگوید به عمهات بگو زن من بشود او را بمکه میبرم. خانم در جواب میگوید به آن آخوند شپشو بگو از این غلطها نکند. حاجی به محمدمیرزا میگوید عمهات را در طهران خواهم گرفت و چهار سال از این مقدمه میگذرد.
ولیعهد در خراسان و فتحعلیشاه در اصفهان در میگذرند. محمدشاه پس از جلوس به مادر من دستخط کرد که باید زن حاجی شوی و الا پسرت را کور میکنم قضی الأمر و این را از کرامات حاجی دانستند یعنی در آن اظهار قول سلطنت داده بوده است. حاجی بی چیزش نبوده بطوری که
میرزا، خان را تشویق میکنند که گاهی از شاهزاده ملاقات کند. ریش خان مروی در اثر رنگ و حنا رنگ برنگ بوده است. در ملاقات حسینعلی میرزا جویا میشود که خان چه تدبیر میکند که ریشش رنگ برنگ است. خان هیچ نمیگوید مجلس برگذار میشود، چون از مجلس بیرون میآید اصحاب میپرسند که شاهزاده را چگونه دیدی؟ میگوید «گوسالهٔ مادر حسن» و در زمان خود مثل شد.