برگه:خاطرات و خطرات.pdf/۱۱۴

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۱۰۰
خاطرات و خطرات
 


اخذ غرامت پول سیاه حاج محمدحسن امین الضرب لقمه چربی بود و غرامت پول سیاه بهانه موجهی، کار پول سیاه در زمان ناصرالدین شاه بجائی کشید که جار زدند هشتاد عدد بک قران، دو روز بعد کامران میرزا مجلس کرد که آن جار مضر بود یا نافع؟ ملک التجار گفت: خوب بود جار را بعد از این مجلس امر میفرمودید بکشند.

چون خزانه با صنیع‌الدوله بود انجام این امر بعهده او شد، امین‌الضرب را در خزانه توقیف کردند، پسرش را که از فرنگ میآمد در سبزوار، چون بشهر رسید بمنزل ما آوردند و طرف مذاکره با او من بودم، امین‌الضرب گرگ باران دیده بود، به هر فشاری نم پس نداد. حاج محمد حسین جوان بود و جویای نام. من با او از طریق شرافت و غیرت و رفع تهمت درآمد کردم که در این مملکت زندگی بایست کرد و مسأله پول سیاه لکه است بدامان شما، این لکه را باید شس ، اگر ترا بمنزل آورده‌ایم برای حفظ آبروی تو است، اگر به فراشخانه مایلی مانعی نیست، یکی را خواستم و گفتم کفشهای حاجی را جفت کن، حاجی محمد اسمعیل قزوینی از دوستان او مصاحب او است، از آن امر من اندیشه کردند و باب مذاکره گشوده شد، حاجی محمدتقی شاهرودی هم شریک مذاکره است.

جوی اهانت در منزل ما بحاجی نشد و باید گفت حاجی محمدحسین در این مذاکره شرافتمند پیش آمد. بدوا باتفاق حاج محمد اسمعیل عنوان چهل هزار تومان به صنیع الدوله و سیصد هزار تومان بدولت شد بذهن شاه رفته بود که خسارت پول سیاه بیست کرور بوده، از روی حساب دقیق در مدت تصدی امین‌الضرب سه کرور بیشتر سکه پول سیاه با اینکه طلیس را هم آماده از اروپا بیاورند و آورده بودند ممکن نبود، شاید صحت تخمین صنیع‌الدوله و عدم اعتناء به برف انبار که سر زبانها بود در حاجی اثری کرد ودر نتیجهٔ بی‌غرضی ما صورتی از اموال پدرش را داد.

جمع در کرور ۷۷۰۰۰۰ هزار تومان

راه آهن محمودآباد املاک ویلای موجود در مارسی جواهر طلای مسکوک وغیر مسکوک
۷۵۰۰۰۰ ۲۵۰۰۰۰ ۱۲۰۰۰۰ ۲۰۰۰۰۰ ۴۵۰۰۰۰

در مذاکرات متوقع بود که سوای راه آهن محمودآباد که در پول نه برای او و نه برای دولت فایده نداشت، ۷۵۰۰۰۰ تومان بدهد.

حاجی محمد حسن درصدد آباد کردن معدن نایج برآمده از کنار دریا (محمودآباد) به نایج راه‌آهن کشیده بود، معدن مصرف عمده نداشت، راه‌آهن بکلی فاسد شده بود، ریل‌ها پوسیده و واگنها شکسته، صنیع‌الدوله بعرض رساند، شاهراه آهن و املاک را نخواست و قضیه به ۷۶۵۰۰۰ تومان ختم شد.

اول شب بودکه این مژده باو داده شد، در آنوقت کارخانه ریسمان‌ریسی ما کار میکرد بانفاق حاجی به کارخانه رفتیم، خاطرم است که برف هم میآمد، روز دیگر من حاجی و حاجی محمدتقی تنها بودیم، بتوسط حاجی محمدتقی گفت پانزده هزار تومان به صنیع‌الدوله تقدیم میکنم. گفتم بگو پول تو هر شاهیش مال پیرزنی است، ما در مال خودمان داخل نمیکنیم. گنت تجارت مباح هم کرده‌ایم و اگر قبول نشود حمل بر بی‌لطفی است. این راهم بگویم که در آن وقت تصور میشد که کارها اساسی دارد واقعا پدرم وزیر داخله است و صنیع‌الدوله دامادشاه و خزانه‌دار پا برجا. گفتم: انتظار حاجی ختم به ۷۵۰۰۰۰ تومان بود و صنیع‌الدوله ۷۶۵۰۰۰ قول داده است، پانزده هزار تومان قبول روی هفتصد و پنجاه میگذاریم که هفتصد و شصت و پنج هزار تومان درست شود[۱] افسوس که ما در چه خط بودیم و چه صورتها پیش آمد.

فردا باید حاجی محمدتقی باتفاق حاجی محمد حسین و حاجی محمد اسمعیل بروند و از منزل امین‌الضرب آنچه نقد است بیاورند، رفتند، فرمانفرما خبر شد، مراسیمه بمنزل ما آمد که این چه کاری بود ممکن است حاجی از در دیگر در چادر چاقشور فرار کند، گفتم اولا باکیفیتی که از اخلاق او بدست آمد فرار نمیکند، وانگهی کجا خواهد رفت، از برای فرمانفرما تصور صحت عمل مقدور نیست


  1. میدانم این حکایت را کسی باور نمیکند، لکن پیش وجدان خودم خجالتی ندارم و این بس است.