برگه:خاطرات و خطرات.pdf/۱۲۳

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
خاطرات و خطرات
۱۰۹
 

معروف شد که معجزه را پنجهزار تومان کرده بود که بامیرنظام و ولیعهد علی‌میرزا رسید و من راپرت دادم بدون ذکری از پنجهزار تومان که علم بصحت آن نداشتم، ولیعهد بر ضد امیرنظام تحریکات میکرد، کار بازدحام خلق بر ضد او کشید، خطاب و جواب مظفرالدین‌شاه و ولیعهد را قبلا نگاشته‌ام، امیرنظام از تبریز خارج شد بباغ صاحبدیوان رفت و از پیشکاری استعفا کرد، ولیعهد از من تقاضا کرد راپرتی در عدم ضرورت پیشکار از تهران بدهم، ظفرالسلطنه دست‌اندرکار نان شهر است و نان تبریز غیرمأکول، راپرتی تنظیم کردم، ولیعهد شرحی مسوده کرده بود از دو مسوده راپرتی ترکیب و بتهران گفته شد، در بیان ملحی هم لازم است نمیدانم در این حکایت که مینویسم نمک بیشتر است یا فلفل، گفتند معزالملک در زمانی که در تبریز بوده است بیست زن داشته است که شب همه در زیر یک لحاظ میخوابیده‌اند و معزالملک بین آن غلطی میزده است، روز درب منزل را شخصاً قفل میکرده‌است، باداره میرفته‌است، لکن از پشت بام آمدوشدی می‌شده‌است، پیداست که وجوهات گمرک بچه مصرف می‌رسیده.

نان در تبریز بد بود و آذوقه تنگ، من غدغن کردم از بار برنج و مأکولات دیگر حقی نگیرند، در این موقع است که مظفرالدین‌شاه آن تلگراف را بحمدعلی میرزا می‌کند.

در ملاقاتی ثقةالاسلام نقل کرد، شبی ناظم میزان از راه میگذشته است، میشنود که مکاری‌ئی که بار بگمرک میبرد استغاثه میکند که او را از شر گمرک حفظ کند، ناظم میزان امر میدهد از او حقی نگیرند، بزبان حال تمجیدی از ناظم میزان بود و ترغیبی از من، گفتم امانت چه میشود گفت شاید از خودش جبران میکرده است، در این اثنا مستشار بلژیکی گمرک موسیو نوز بتهران رسید البته یکنفر بلژیکی هم به تبریز میفرستاد، وجود من زیادی بود، به اتابک شرحی توسط میرزا نصرالله خان مشیرالملک که همسایهٔ ما بود و در زمان مصباح‌الملکی بامر پدرم آب مجانی بباغ او میدادم نوشتم: «با ترتیب بلژیکی‌ها وجود من در تبریز وجود معطله است، انشاءالله زحمات بنده در تنظیم تعرفهٔ جدید و ترتبیات مفید بهدر نخواهد رفت، معطل تلگرافخانه و پستخانه ماندن بنده از اکونومی خدمتگزارنوازی حضرت اشرف دور است. بتوجه حضرت اشرف از عهدهٔ هر خدمتی برمیآید، رأی آنچه تو اندیشی، حکم آنچه تو فرمائی، مهدیقلی.»

جواب رسید: «جناب جلالتماب با مراسلهٔ بسیار مطلوبهٔ محترمهٔ جناب سامی که من البدو الی الختم از روی مقتضیات کمال غیرت و دولتخواهی و بصیرت و کارآگاهی بود رسید، از مندرجات آن اطلاعات مطبوعه حاصل گردید، اکنون که پست مقرر در حرکت و عزیمت است بنگارش جواب و اظهار نهایت مسرت و رضا می‌پردازد و همواره مترصد است که نوشتجات جناب سامی که همه از روی حقیقت و صحت و بیغرضی و پادشاه‌پرستی است برسد و اسباب مسرت خاطر بشود، ۱۶ شوال ۱۳۱۶- صدراعظم»

این جواب نهایت ملاطفت‌آمیز است لکن جواب مکتوب من نیست.

من و اصحاب از راه قفقاز بتهران مراجعت کردیم، نوبت دوم است که گیکچای را می‌بینم، هوا ابر است و قدری بارانی که دریاچه و اطراف در نهایت صفا، نمی‌دانم چه اثر در هوا بود که روی دریاچه لوله‌هائی مارپیچی بقطر یک سانتیمتر و بیشتر و بارتفاع یک وجب الی سه چارک دیده میشد، شاغولی روی آب که همه از یک سمت حرکت می‌کردند، بدون آنکه از وضع عمودی خارج شوند، تماشائی غریب بود، مگر اینکه درشگه‌چی مست بود و بیهوا میراند. گاهی اندیشه میآمد که بدریاچه براند، گذشتن از حدود دریاچه فوزی بود و شکر کردیم.

۱۳ ذی‌حجهٔ ۱۳۱۶، در دفتر موزهٔ تفلیس نگاشته شد: