و بعضی هم اصلاً بدست نمیآید - منزل چهارم کرج است.
آشپز ما کارد را وارونه در خرجین گذارده بود در پیاده شدن رانش را درید اسمعیل خان مشغول زخمبندی شده راه رفته زحمت کشیده و... معروف است در کرج گرما اخوی را بخیال انداخت که برودخانه بزنند که راه نسبت به عبور از پل نصف بل ثلث میشد.
از یک طرف کار نکرده باید کرد و خالی از وحشتی نیستم از طرف دیگر برو آوردن و اظهار ترس کردن به شئونات جوانی بر میخورد و خواهی نخواهی دل بدریا زدم گفتند باید چشم را به ردیف تکمهٔ سرداری دوخت چون بیاختیار شخص برخلاف جریان آب میل میکند رحیم میرآخورمان مواظب من است در منازل دیگر تازهای بخاطر نیست محمد مهدیمیرزا از اجزای متقدم تلگرافخانه در قزوین رئیس است دو روزی اتراق شد و خوش گذشت حاجیآباد منزل بعد از قزوین است عصر وارد شدیم هوا گرم است جلو کاروانسرا فرش انداخته و سماور آتش کردند نزدیک کاروانسرا قلمستان مفصلی است با غلامحسینخان قدری در قلمستان جلو رفتیم سواری از اسب پیاده شده اسبش را بدرخت میبست تفنگ از هیکلش آویخته و قمه بر کمرش بسته اشکال کتاب دزد و قاضی بنظرم آمد از رؤیت او سخت اندیشناک شدیم برگشتیم گفت چرا برمیگردید در دلم گفتم برای آنکه روی ترا نبینم امشب هم برگزار شد درهٔ ملاعلی دایر نیست باید از خزران گذشت عبور از خزران بلا است بسر بردیم مقارن ظهر به پل اوشان روی شاهرود رسیدیم از گرما کباب و از تشنگی بیتاب. کپری از نی زده بودند پناه به کپر بردیم کوزهٔ آب گلآلود شاهرود حاضر بود از آن آب خوردیم گویا سلسبیل بود.
سلالمصانع رکبا تهیم فیالفلوات | تو قدر آب چه دانی که در کنار فراتی |
گفتند در پایهٔ پل اطاقی است غنیمت دانستیم اسماعیل خان این شعر را خواند:
زیر پل منزلگه رندان بود | هر که از پل بگذرد خندان بود |
در منجیل باز شب در تلگرافخانه برگزار شد پل منجیل خراب بود از کنار آن تختهبندی کرده بودند میبایست از روی آن گذشت بی وحشت نبود آب شاهرود و سفیدرود آنجا درهم میریزد یکی سفید رنگ است و یکی سرخ رنگ است از منجیل مدتی سفیدرود از کنار جاده میگذرد با ناوهائی چون ناو آبغورهگیری که در منزل داشتیم به اطراف رود گذر میکنند از برای من تازگی دارد اندک اندک وارد جنگل شدیم از صفا کیف میبردیم که مپرس و میشنویم که در این حدود ببر هست قدری از کیف صفا کاست از رشت چیزی بخاطر ندارم پیلهبازار خوب بخاطرم است سوار شدن به لتکا اشکالی بود که اشکالات دیگر را فراموش کردیم رودخانه آنجا هفت هشت ذرع بیشتر عرض ندارد و کمتر از قد من عمق. اخوی دریادیده و ورزیده بود من و خان دائی را دل میداد و ما تصور میکردیم اگر سوار کرجی بشویم از زندگی گذشتهایم ابتدای دریانوردی و اثبات پایمردی است آب عمق کافی برای پارو زدن ندارد کرجی را با طناب تا مسافتی کرجیبانها میکشند سکانچی مهار را اداره میکند کرجی مستقیماً حرکت کرد.
گفتند سابق بین کرجی بانهائی که میروند و میآیند در برخورد نزاع میشده است که کدام راه بدهند حکومت برای رفع نزاع قرار داده است که روندگان راه بدهند چه بار آنها سبکتر است چون با جریان آب سیر میکنند کمکم نهر گشاد شد و حوصلهٔ ما تنگ بارکاس دولتی به اول دهنه آمده است از کرجی به بارکاس انتقال شد آب آرام است و کمکم جرأتی پیدا کردهایم پهنای مرداب قدری مایهٔ اندیشه است و این فکر برای من لاینفک بود که چگونه ممکن است بطرف دیگر بخشکی رسید باز حکایت گلستان و انداختن غلام بدریا بخاطر میآمد و از اظهار ترس زیاد خودداری میشد لکن از خاطر محو نمیشد که:
بدریا در منافع بیشمار است | سلامت گر بخواهی در کنار است |
باری در فکر من آشوبی بود سخت بایستی این مرحله هم طی شود بارکاس بکناره رسید و پا بخشکی گذاردیم شب اول در شمسالعماره برگذار شد منظر مرداب دلربا است و فکر کشتی دلخراش فردا یکشنبه کشتی پست به انزلی میآید شب را باید در بارکاس گذراند که صبح بموقع بکشتی