ایجاد کردهاند، و در کاری چاره میجویند که چاره ندارد.
قطعه انوری
آن شنیدستی که روزی زیرکی با ابلهی | گفت این والی شهر ما گدائی بی حیا است | |||||
گفت چون باشد گدا آنک از کلاهش تکمهای | صد چو ما را روزها بل سالها برگ و نواست | |||||
گفت ای مسکین غلط اینک از اینجا کردهای | این همه برگ و نوا دانی که آنها از کجاست؟ | |||||
در و مروارید طوقش اشک اطفال منست | لعل و یاقوت ستاهش خورت ایتام شماست | |||||
آنکه تا آب سبو پیوسته از ما خواسته است | گر مجوئی تا بمغز استخوانش مال ماست | |||||
خواستن کدیه است خواهی عشر خوان خواهی خراج | زانکه گرده نام باشد یلک حقیقت را رواست | |||||
چون گدایی چیز دیگر نیست جز خواهندگی | هر که خواهد گر سلیمانست و گر قارون گداست |
اول قطعهٔ جنگ است آخر قطعهٔ صلح، امروز از جنگ بصلح نمیپردارند. قومی که سابق بعنوان ظلمه مورد لعن بودند، امروز بعنوان محتکر و سرمایهدار هورد طعنند تا فردا چه لفظ تازه پیدا شود. زمین میچرخد، شب و روز میآید و میرود، بر سر اصطلاح غوغائی و خوابیدنی نیست، طبیعت کار خودش را میکند، قومی بجای قومی دیگر میآیند و میگویند بهتر شد آنچه دیدیم بدتر شده آنکرمانیو ده هزار سال مهلت دارد صلحی که گفتهاند بعمر من و تو ظهور نمیکند و اعتصموا بحبل الله جمیعاً و لاتفرقو این مسئلهٔ لاینحل یکی از غوامض دنیاست و تا امروز چارهٔ صحیحی در آن بدست نیامده است. دیدیم که همهٔ قائدان بلوای فرانسه بنوبه زیر گیوتین رفتند، چون همه طمع ریاست مقتدره کردند. حرص و شره در خمیرهٔ انسانست، تخمی است که ناچار میوهٔ خود را به بار میآورد. چندی خلق را فریب میدهند تا بریاست برسند، آزادی ومساوات عنوان است حیدری و نعمتی حقیقت، قومی را خراب میکنند برای آبادی خود و در اینکه حد وسطی باید بدست آورد شبهه نیست. اسلام زینت را روا داشته و در رغد و رفاه زندگی حد نگذاشته. کلوا و أشربوا و لاتسرفوا از اسراف و احتکار طلا و نقره منع کرده است و طلا و نقره است که بر رونق بازار و فراهم شدن کار میافزاید، سرمایه بکار میافتد و سبب رفاه در معیشت میشود و باز احتکار ارزاق حرام است احتکار زینت و توسعه در اثاثه رونق بازار است، خریدار نباشد مردم بیکار میمانند.
بهترین ترتیب همان بود که از دیرگاه در تمشیت زندگانی اختیار کردند، مردم را چهار گروه نمودند، کاسب، زارع، سلحشور و اهل علم. هر گروه سرشان بکار خود گرم برد و آرزوها محدود و مانع نداشت که مردم لایق جوهر خود را بروز بدهند و به مقامات برسند، شعراء، ادباء، علماء و وزراء غالب خانزاده نبودند. در دورهٔ اخیر حاج محمدابراهیم خان اعتمادالدوله که جدش از جدیدالاسلامهای قزوین بوده، میرزا شفیع صدراعظم یا حاج محمدحسین خان اصفهانی که بقول اعتمادالسلطنه در نسب از اولاد آدم و بحسب رقیب معدن و حاتم و یا میرزاتقی خان اتابات و یا میرزاآقاخان و یا میرزاحسین خان سپهسالار یا میرزا علیاصغرخان اتابک که هیچکدام امیرزاده نبودند و ایل و طایفه نداشتند، بکفایت مقام یافتند و چه بسیار:
پسران وزیر ناقص عقلی | بگدایی بروستا رفتند | |||||
روستا زادگان دانشمند | بوزیری پادشا رفتند |
نادر یا خود پهلوی کی بودند و بکجا رسیدند، شاهزادهها و خانزادهها چه شدند. غوغاهائی که امروز برپاست آرزوهای بیجا است و نتیجهٔ افراط در صنعت بامید بازار که روزبروز میکاهد همه سعی دارند در صادرات بیفزایند و روز بروز خریدار کم میشود. بعقیدهٔ ما ممالکی که نان دارند حق صادرات ندارند مگر در مبادلهٔ اجناس ضروری که فاقد باشند و بی سرمایه رونق بازار مسیر نیست. عیبی که پیدا شدهاست افزارهای خودکار است و دستهای مانده از کار، جدال درویش و غنی امروز بدان سهولت طی نمیگردد که سعدی در گلستان گفته؛ بدشنام و سقط یا گرفتن گریبان و شکستن زنخ