برگه:خاطرات و خطرات.pdf/۷۴

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۶۰
خاطرات و خطرات
 

شوخی
ناصرالدین شاه
پدرم با اینکه محمد حسن میرزا این استطاعت را نداشت، عریضه به شاه نوشت که شغل با محمد حسن میرزا باشد و من بکار رسیدگی میکنم. شاه بالای عریضه دستخط کرد، دوت کلب حسن. این عبارت در آن اوقات شایع شده بود و کنایه از امر بی‌تناسب گفته میشد و بسیار کنایات در آن مندرج بود.

میرزا محمود قمی از شاگردان اول که به پاریس رفته بودند نجوم تحصیل کرده بود و برگشت. پدرم او را بریاست مرکزی تلگرافخانه منصوب نمود که تحصیل کرده‌است. فریب میرزا حسین خان را خورده خواست راپرتهای تلگرافی را بدوا باطلاع میرزا حسین خان برساند و این خلاف سلیقه و سیاست ناصرالدین شاه بود. پدرم فضیه را بعرض رساند. از تلگرافخانه مخصوص به مرکز امر شد که میرزا محمودخان معزول است. اخوی حسین قلی‌خان بجای او آمد، میرزا حسین خان بتلافی میرزا محمودخان را بالیوزی بغداد داد اواخر در شاه‌آباد همسایگی ما نشسته بود و گاهی او را ملاقات میکردم، درویش مسلک بود. برادرش خانلرخان دهری بود، آخر در اثر خوابی تغییر عقیده داد، من حکایت را در افکار امم نوشته‌ام.

در جزء یادداشتها دیدم در سنه ۷۹ در جنوب استراباد ابری پیدا میشود. به زمین میآید و بلند میشود صدای مهیبی از آن بر میآید پس از مدتی از هم پاشیده آتشی میافروزد که از گرمای آن مردم بیحال میشوند (بمب اتمی)

افتتاح دارالفنون

عمارت دارالفنون[۱] نیمه تمام شده بود که معلمین غالب از اطریش وارد شدند. ناصرالدین شاه به میرزا آقاخان میگوید: ناظمی برای دارالفنون در نظر باید گرفت و اسمی از رضا قلی‌خان میبرد میرزا آقاخان[۲] با رضا قلی‌خان خوش نبوده، صورتی از بافی رجال ترتیب میدهد. اسم رضا قلی خان، را هم در قلمهای نعال مینویسد. ناصرالدین شاه پس از مطالعه رضا قلی‌خان را اختیار میکند میرزا آقاخان تمجمجی میکند. میفرمایند: ما میخواهیم شاهزادگان و اشراف و اعیان را در دارالفنون


  1. خواجه نظام‌الملک وزیر آلب ارسلان و ملکشاه کارهای بزرگی کرده‌است بنای نظامیه در بغداد سرآمد همه است رتق و فتق امور جاری همه کرده‌اند.
  2. میرزا آقاخان أصلا اسمش میرزا نصرالله پسر میرزا اسدالله خان نوری است. نسب خود را به ابی‌صلت هروی منتهی میکند؛ در خدمت میرزا تقی خان امیرکبیر مشاور و دبیر بوده‌است در زمان محمد شاه وزارت لشکر داشته؛ در موقع فوت محمد شاه در اصفهان حسن خدمتی بخرج داده‌است مردی مدبر بوده‌است. چون رشد زیاد همیشه اسباب جوان‌مرگی است با حاجی میرزا آقاسی درافتاد، بامر محمدشاه تنبیه و به کاشان تبعید شد. این حکایت را مرحوم رضا قلی‌خان در روضه الصفای ناصری یاد کرده بود. میرزا آقاخان از آنجا با وی نظر خوش نداشته‌است و در صدارتش آن جزء را از تاریخ برداشتند، غافل از آنکه تاریخ گم نمیشود. حتی اعتمادالسلطنه در تاریخ‌الصدور بر مینگارد. رضاقلی‌خان انگشت ایرادی بکارهای جناب صدارت مآب مینهاده. وقتی پیغام میکند که شما را مدعی صدارت می‌پندارم، جواب میدهند من درین پندارها نیستم؛ صدارت تراشم.
    اعتمادالسلطنه در صدرالتواریخ مینگارد که میرزا آقاخان از پدرم میرزا علی‌خان خواهش کرد در منزل خود میرزا یعقوب پدر ملکم وغراف صاحب مترجم سفارت روس که از دوستان او بود و عباسقلی‌خان سیف‌الملک را دعوت نموده مجلس کند و امتیازی جدید ایجاد. رأی مجلس بر استقرار حمایل سبز شد و اینکه مخصوص صدور باشد. چقدر باید انسان ضعیف‌النفس و قوی‌الهوس باشد که به سبز و سرخ دل خوش کند و حال آنکه گفته‌اند، مرد از پی سیم