برگه:خاطرات و خطرات.pdf/۸۳

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
خاطرات و خطرات
۶۹
 

نوبت دوم زخم طوری التیام یافته بود که راه به فتیله نداد، هنوز ورمی در پلک باقی بود. ۱۵ رمضان ۳۱۱ پای کاخ جلوی درب موزه شرفیاب شدیم، امین خلوت معرفی کرد شاه سر دماغ بود و به نظر لطف در ما نگریست، فرمودند روزه میگیری؟ عرض کردم یک روز میگرم و یک روز بملاحظه چشم رد میدهم، به امین خلوت فرمودند: بدرب خانه بیایند حضرا سفرا بل اسفار. شرحی که امین خلوت به میرزا محمود فراشخلوت و قاپوچی مخصوص درب اطاق سرکاری نوشته است:

«جنابان جلالت‌مآبان آقایان خان خانان و محمدقلی‌خان بمنصب پیشخدمتی خاص سرافراز شدند، کشیک هم ندارند، در سواری و اسفار و غیره باید همه روزه حاضر خدمت شوند و بهمه اطلاع بدهید و خودت هم همیشه مواظب خدمات ایشان باشی و به جناب جلالت‌مآب ناظم خلوت هم ابلاغ شده بشما اطلاع خواهند داد، شهر رمضان المبارک ۱۳۱۱ امین خلوت» عبارت شاه را پدرم مکرر از من پرسید، بقدری که شاید عصبانی شدم، فرمودند اینکه مکرر میپرسم برای این است که کلمات شاه را صحیحا بدانم، از کلمات اول شاه میشود تا آخر خواند. این کلمات دلالت بر لطف و توجه دارد، همینطور هم بود. نسبت بمقام پیشخدمتی مرحمت شاه در حق من بدرجه‌ای بود که امین‌السلطان رشک میبرد. من و اخوی هفته‌ای یک روز بیشتر بدرب خانه نمیرفتیم همینقدر که موقعی بدست می‌آمد تعظیمی میکردیم و مرخص میشدیم.

نوبنی ناهار شاه را در اطاق برلیان چیده بودند، شاه از اطاق عاج آمد و سر نهار نشست ما دور از سفره (روی میز) ایستاده بودیم، منتظر که توجهی بفرمایند تعظیمی بکنیم برویم میرزامحمود آهسته بمن گفت سر ناهار شاه نایستید و این قاعده بود، دیده و ندیده تعظیم کردیم و مرخص شدیم.

اخوی دیگر بدر خانه نیامد. من یکهفتهٔ دیگر رفتم. زرنی غباٌ تزدد حباٌ را ملاحظه میکردم: ناهار در بالاخانه عمارت ابیض مشرف بحیاط آبدارخانه حاضر بود. اطاق نسبتا کوچک است و جمعی هستیم، شاه تشریف آوردند. هیبنت خان دندانساز مخصوص جوانی را که دندانسازی آموخته بود معرفی کرد. ضمنا گفت فرانسه خوب میداند، شاه از من پرسید تو فرانسه میدانی؟ عرض کردم کمی، از آن کتابها نخوانند که بپدرم فرموده بودند، در گوشم بود. بر حسب معمول مرخص شدم. شاه سر نهار نشست؛ فرمود خان خانان مرا صدا کردند، وارد اطاق شدم فرمودند راتولد آمده است عرض کردم بلی و باز مرخص شدم نایستادم.

مسلم بود که میدانم دکتر راتولد آمده است، شاه مرا خواست، سئوال بدیهی فرمود. شاید خواست برساند که حضور من در سر نهار خلاف میلش نیست، معهذا من هیچوقت سر ناهار نماندم. این مجلس عقبه دارد که دلالت بر هوش و حافظهٔ فوق‌العاده میکند.

ظل‌السلطان دکتر گالزفسکی طبیب چشم معروف را از پاریس بمصارف گزاف خواستند بود آمد. در مراجعت چند روز در تهران در پارک ظل السلطان توقف کرد. مردم شنیده بودند ازدحام کردند. دکتر که رفتنی بود کسی را نمیپذیرفت و از پارک میراندند. در آن چند روز روزی هم بدیدن پدرم آمد. دمعهٔ چشم من در نتیجه همان ماده قرب مسدود بود. میلی هم در دمعه کرد که دکتر شیخ تعقیب کند، من نمیدانستم که آن عمل سنگین نیست. بدکتر شیخ رجوع نکردم و شاید خبط بود.

پدرم حال مردم را که شنید، از شاگردان گالزفسکی، راتولد نامی را بسالی دوهزار تومان اجیر کرد. دو سال در تهران بود. در دارالفنون تدریس و در مریضخانه دولتی عملیات میکرد اسمعیل خان، شاهزاده لسان، مهذب السلطنه و بعضی دیگر شاگردان اویند. دکتر راتولد معالجات خوب کرد. عیبی که داشت مشروب بی‌اندازه میخورد؛ سعی او در گشودن دمعه چشم من مفید واقع نشد، چهار ماه هر روزه میل میزد، دمعه را میگشود. روز دیگر بسته بود. گناه بخت من است این گناه دکتر نیست.