میرزا رضا در استنطاق گفته بود در حمام جاجرود و در باغ ساعدالدوله در زرگنده، در کارخانه صنیعالدوله موقع یافتم، نخواستم اسباب اتهام بشوم. ولی خیر، ساعت نرسیده بود و این هم از غوامض لاینحل است.
و لکل أمة اجل إذا جاء أجلهم لا یستقدمون ساعتا ولایستأخرون
میرزارضا بطوریکه از چشمش پیداست از اشخاص مستعد جذب بودهاست، سید جمال افغان که مردی جاذب بود او را ربوده باین کار برگماشت و این فکر هم در سر بعضی اشخاص هست که از کشتن سلاطین، جهان گلستان میشود و باز حب شهرت آنها را اغوا میکند. تا مردم این نمونه هستند که میبینیم جهان گلستان نخواهد شد، فریقی مستمر فریب فریق دیگر را میخورند و آلت استفاده ایشان میشوند. ملکالتجار از میرزارضا سؤال کرده بود کدام سلمان فارسی بیرون دروازه حاضر بود، گفته بود تیری انداختم که صدایش بگوش مستبدین عالم برسد، این کلمه بگوشها خوش میآید و سبب بسی فتنه شدهاست، حرفی است که بر سر زبانها انداختهاند و روز بروز مستبد بیشتر میشود و الا این جنگهای عالم سوز نمیشد، سیدجمالالدین هم دنبال ریاست بود، راهی اختیار کرده بود که از افغان و هند ومصر و انگلیس رانده شد.[۱]
ناصرالدین شاه او را از پطرگراد دعوت بایران کرد و آخر تبعید نمود، سید مردی جاهطلب و خودخواه بود، سخنان عوامفریب میگفت و مؤثر میافتاد، آنچه محقق است انگشت سلطان عبدالحمید در قتل ناصرالدینشاه در کار بودهاست، اذا أراد الله أمراً حی اسبابه.
دو چشم کیانی بهم برنهاد | بپژمرد و برزد یکی تندباد |
یکی دو هفته قبل از جشن چه بنظر آورده بود که این مصراع را با تصحفی مکرر خواندند بلکه هفتاد خواجه شقعنطوس و من حضور داشتم، بواسطهٔ وجود تلگراف اغتشاشی در ولایات حاصل نشد بقول فرانسهها شاه درگذشت، زندهباد شاه ، فاصله از تهران بتبریز را قوهٔ برق در آن واحد طی میکند امینالسلطان تا ورود مظفرالدین شاه در باغ گلستان معتکف شد و امور را بخوبی اداره کرد حاجی بهاءالدوله باو گفت اگر تنها بروی تنها میمانی، تا درود مظفرالدین شاه امینالسلطان با احاطهای که داشت کار را بخوبی جمع کرد.
نجفقلی خان دائی که در دوره اول دارالفنون تحصیل توپخانه کرده بود بسمت معلمی به تبریز مأمور شد. با ولیعهد روابط خوش داشت ، مدتی است بتهران آمده است شبی از او پرسیدم این آقای آتیهٔ ما چه فن؟ جوابی نداد و صحبت میکرد، اواخر شب گفت سؤالی کردی؟ گفتم جوابی نفرمودید گفت ماشاءالله ماشاءالله ماشاءالله قربانش برم انشاءالله این بود جواب من.
از آن حرفها
ناصرالدین شاه برای بعد از جشن نقشهای در نظر داشته و از پدرم تنظیم دستوری را خواسته بودهاست و شبی بمن فرموده بودند، در عین حال روزی از روزها در سلطنت آباد در حالی که عصرانه میل میفرمودند بیجهت خندیدند، اکبر خان برادر مجدالدوله عرض کرد باید از آن حرفها بخاطر مبارک آمده باشد، فرمودند بخیالم گذشت که اگر جنی داشتیم میفرمودیم برو فلان را بیاور مخبرالدوله را میآورد میگفتم بینداز دور، میرفت دختری میآورد کنار باغ و بما خبر میداد من میدانستم که سیاست است چون دو سه مجلس صحبت طولانی با پدرم کردهبود میخواست پی گم کند ، آنچه شاه میگفت دو دسته مراقب بودند یکی خبر به امینالسلطان میداد، یکی به نایبالسلطنه بلکه بعضی هم بولیعهد و غالب بسفارتخانههای روسی و انگلیس، در مراجعت سفر سوم از فرنگ در باغ صاحبدیوان کنار تبریز انگور زیاد میل میفرمایند و اسهال عارض وجود مبارک میشود ، بقسمی که از پا میافتد و در چادر دیگر تعیین وزراء میشود، در آن حال به صاحب اختیار میفرمایند احتساب الملک را که از عمله خلوت بود بپا، این ارتباطات را میدانستند و برو نمیآوردند ومتأسفانه لازمهٔ سیاست مملکتی
- ↑ در تاریخ ایران شمهای نوشتهام.