برگه:سبک‌شناسی، جلد ۱.pdf/۵۹

این برگ نمونه‌خوانی نشده است.
– ۲۷ –

۲۷ - و لغت مردم بلخ بر آن زبان غالبست ـ اما فارسی کلامی است که مؤبدان و علما و اشباه ایشان بدان سخن کنند و آن زبان مردم اهل فارس باشد . اما خوزی زبانیست که ملوک و اشراف در خلوت و مواضع لعب و لذة با ندیمان و حاشیت خود گفتگو کنند . اما سریانی آنست که مردم سواد (یعنی رعایای بین النهرین ومداین وروستاهای آنجا) بدان سخن راننده ر یاقوت بعد از روایت حمزه که مختصری از قول ابن الندیم است از قول شیرویه گوید : « بلاد پهلویان هفت است ـ همدان وماسبذان وقم وماه بصره وسیمره وماه کوفه و قرمیسین ـ اما ری و اصفهان و قومس و طبرستان و خراسان وسجستان . از بلاد مذکور نمی باشد . اما فارسی کلام مؤبدانست . . . واین لغت مردم فارس است ، اما دری لغت شهر های مداین است و دربار پادشاه بدان زبان سخن گویند و منسوبست بمردم دربار ( یعنی زبان در باریست ) ولغات مشرق و بلخ در آن غلبه دارد ، و خوزی زبان اهل خوزستانست و اشراف از بزرگان و ملوک در خلوت وموضع فراغت و هنگامی که لخت شده بگرمابه و ایزن در آیند بدان زبان سخن کند ، اما مهربانی لغت منسوب ب سر زمین سورستان است که عراق باشد و آن لغت نبطیان باشد . . .۳۰ و ء اشکالی که در روایت صاحبان فرهنگ وارد بود در این روایات هم وارد است ، زیرا از طرفی زبان و لهجه ها رشاخه ها را با یکدیگر مخلوط نموده اند . چه میدانیم که پهلوی و دری در آغاز هر کدام شاخه هایی بوده اند از زبان قدیمتری و نیز شاید خوزی و فارسی دو لهجه بوده اند . شریانی یانبطی نیز خود دو زبان مستقلی بوده اند ، و این همه را در شمار لغات فارسی آوردن خالی از مسامعه نیست ۔ مگر آنکه ( لغات فارسی ) را به معنی اعم بگیریم - یعنی لغتهائی که در ایران صحبت می شده است . اشکال دیگر آنکه باز از خود سئوال میکنیم که چرا این دانشمندان از لهجه ها و شاخهای دیگر زبان فارسی مانند ۱ - ابزن ، ظرف بزرگی بوده است که ایرانیان خود را در آن شستشو میدادند مانند ظرفهایی که امروز در حمامهای بی خزینه می بینیم و معلوم می شود که در خزینه فرو رفتن بعد مرسوم شده است و طرز گرما به رفتن قدیم مثل امروز بوده است و هر کس در ایزنی خود را می شسته است و این لغت فارسی است که عربان هم آنرا بکار می برده اند . ۲ - سورستان و آمورستان نام قدیم بین النهرین است ، و در کتب پهلوی ( اسوریک ) نیز دیده شد . ۳- رک : الفهرست طبع قاهره ص ۱۹ و معجم البلدان ص ۴۰۷ - ...