برگه:سنگی بر گوری.pdf/۲۱

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۲۰ / سنگی بر گوری
 

تو کسی را در عقب نداشته باشی که بار را تحویل بدهی؟ توجیه علمی و تسلیم و واقعیت همه بجای خود. ولی این بار را چه باید کرد؟ و این راه بریده را؟ و مگر من نقطهٔ ختام خلقتم؟ یا آخر جاده‌ام؟... با همین فکرها بود که یک بار جاپا را سرهم کردم و بار دیگر میرزابنویسی در نون والقلم ابتر ماند. و داریوش که نسخهٔ خطی‌اش را می‌خواند گفت که بله… اما اجباری نیست که خودت را در تن دیگری بگذاری… این جوری است که حتی حق نداری در قصه‌ای بنالی.