نبینی. و حال آنکه آن کودک دیگر مردی شده است یا زنی؛ و زیباست و برومند؛ و لابد شوهری میخواهد یا زنی؛ و لابد بچهای خواهد داشت و… این جوری بود که فریادم از درون برخاست که مگر دوام خلقت بر زمینهٔ لق حسرتهای تو است احمق؟ خیال کردهای! و اصلا ببینم – مگر کدام یک از بچههای سر راهی و یتیم خانهای و پرورشگاهی به دَم روح القدس در مشیمهٔ مادرشان قرار گرفتهاند؟ و مگر چه فرقی هست میان یک پسر کاکلزری فلان شازده با بچهٔ فلان میراب که چون برای بخور و نمیر خودش درمانده بوده فرزندش را سر راه گذاشته؟ مگر این دو چه فرقی با هم دارند؟ هر کدام ثمرهٔ یک فضاحت دیگر جنسی یا وارث فقر و بیماری و کم خونی پدری یا مادری. بحث از اخلاق نیست یا از ادای اشرافیت را درآوردن. چون فقط در حوزهٔ اخلاق و اشرافیت بچهای را به فرزندی قبول کردن عمل خیر است و توصیه هم شده است. آخر دیدهایم که سرپرستی این پرورشگاهها با آن دسته از اشرافیت است که پس از قماری کلان دستهای گل بردارند و یک جعبه شیرینی و به سرکشی پرورشگاه بروند و به عنوان تصدق یا دفع بلا یا عوام فریبی یا کفارهٔ گناهان به چنین بضاعت مسخرهای به درد همنوع برسند؟ این کارها لایق شأن همان بنگاههای خیریه (!) که من از اعمال خیر بیزارم. و تازه در همان حوزهٔ اخلاق یک عمل خیر روی دیگر سکهٔ شر است. شری باید باشد تا خیر من در کفهٔ مقابلش جابگیرد. و من حتی به این صورت تحمل
برگه:سنگی بر گوری.pdf/۲۸
این برگ همسنجی شدهاست.
۲۷