برگه:سنگی بر گوری.pdf/۷۳

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۷۲ / سنگی بر گوری
 

چه کینه‌ها که از این قضیه به دل گرفتی؟

–ول کن جانم. این حرف و سخن‌ها مال آدمهای خیالاتی است. یا احساساتی. باید مثل همه زندگی کرد. تا کی می‌خواهی ادای مبارزه را در بیاوری؟ پیر شدی دیگر. خیلی احساساتی باشی در این چهار صباح الباقی هم آب خوش از گلویت پائین نخواهد رفت. و اصلا نمی‌خواهی طلاق بدهی، نده. مثل پدرمان نگاهش دار. گفتم که. مگر نشنیدی؟

–ده! مگر کور بودی یا کر که وقتی سمنوپزان را می‌نوشتیم صدایت در نیامد؟ و اصلا مگر یادت رفته که سر همین قضیه من و ترا با هم از عالم مذهب اخراج کردند؟ آخر بگو ببینم فرق من و تو با برادر و پدر چیست؟

–خیلی ساده است. آنها آدمهای دیگری بودند با زندگی دیگر. آنها هردو روحانی بودند. نان ایمان مردم را می‌خوردند. حافظ سنت بودند. و چون ددر نمی‌رفتند ناچار تجدید فراش می‌کردند. مگر می‌شود مرد بود و شصت سال آزگار با یک زن سر کرد؟

–یعنی می‌گویی اگر ددر بروی مسأله حل می‌شود؟ آخر خیلی‌ها هستند که مذهبی هم نیستند و ددر هم می‌روند و زنهای طاق و جفت هم می‌گیرند یا پشت سر هم زن عوض می‌کنند. رسم روزگار همین است.

–من هم یکی از آدمهای روزگار مگر چه فرقی با آنهای