من ندیدم دو صنوبر را با هم دشمن
من ندیدم بیدی، سایهاش را بفروشد به زمین
رایگان میبخشد، نارون شاخهی خود را به کلاغ
هر کجا برگی هست، ذوق من میشکفد
بوته خشخاش، شست و شو داده مرا در هیجان بودن
مثل بال حشره وزن سحر را میدانم
مثل یک گلدان، میدهم گوش به موسیقی روئیدن
مثل زنبیل پر از میوه تب تند رسیدن دارم
مثل یک میکده در مرز کسالت هستم
مثل یک ساختمان لب دریا نگرانم به کششهای بلند ابری
تا بخواهی خورشید، تا بخواهی پیوند، تا بخواهی تکثیر
من به سیبی خشنودم
و به بوئیدن یک بوته بابونه
من به یک آینه، یک بستگی پاک قناعت دارم
من نمیخندم اگر بادکنک میترکد
و نمیخندم اگر فلسفهای، ماه را میشمرد
من صدای پر بلدرچین را، میشناسم
رنگهای شکم هوبره را، اثر پای بز کوهی را
خوب میدانم ریواس کجا میروید
سار، کی میآید، کبک کی میخواند
ماه در خواب بیابان چیست
مرگ در ساقه خواهش
و تمشک لذت، زیر دندان هماغوشی
زندگی رسم خوشایندی است
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ
زندگی چیزی نیست، که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود
زندگی جذبه دستی است که میجنبد
زندگی نوبر انجیر سیاه، در دهان گس تابستان است
زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد
زندگی دیدن یک باغچه از شیشه مسدود هواپیماست
خبر رفتن موشک به فضا
لمس تنهائی ماه