این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
۴۱
کتاب قصاید
گر کند دست در کمر با کوه | کیست؟ کز پای تا بسر جگرست | |||||
بگسلد روز انتقام تو چست | هرکجا بر میان او کمرست | |||||
گر دهد خصم خواب خرگوشت | ۱۰۱۵ | مصلحت را بخر، که عشوهگرست | ||||
چرخ داند که ریشخندست آن | نه چو آن ریش گاو و کون خرست | |||||
یک ره این دستبرد بنمایش | تا ببیند، اگرچه کور و کرست | |||||
که به سوراخ غور کین تو در | به مثل موش مادهشیر نرست | |||||
آمدم با حدیث سیرت خویش | که نمودار مردمان سیرست | |||||
به خدایی که در دوازده میل | ۱۰۲۰ | هفت پیکش همیشه در سفرست | ||||
تختهٔ کارگاه صنعت اوست | گر سواد مه، ار بیاض خورست | |||||
که مرا در وفای خدمت تو | نه بشب خواب و نه بروز خورست | |||||
چمن بوستان نعت ترا | خاطرم آن درخت بارورست | |||||
که ز مدح و ثنا و شکر و دعا | دایمش بیخ و شاخ و برگ و برست | |||||
شعر من در جهان سمر شد، از آن | ۱۰۲۵ | که شعار تو در جهان سمرست | ||||
گشتهام بینظیر، تا که ترا | بعنایت بسوی من نظرست | |||||
آتش عشق سیم نیست مرا | سخنم لاجرم چو آب زرست | |||||
تا سه فرزند آخشیجان را | چار مادر، چنانکه نه پدرست | |||||
ناگزیر زمانه باد بقات | تا ز چار و نه و سه درگذرست | |||||
پای قدرت سپرده اوج فلک | ۱۰۳۰ | تا جهان را فلک لگدسپرست |
در ستایش نصیرالملک محمدبنعمر وزیر
گر لب لعل دلبرم شکرست | باز جزعش عقاب جان شکرست | |||||
تا زبان یاد کرد آن لب را | کام من چون دهان نیشکرست | |||||
غم او از دلم نمیگذرد | گرچه کار زمانه برگذرست | |||||
عرصهٔ دل، که نیک ویرانست | غم او را همیشه مستقرست | |||||
سیم بارم ز ابر دیده، که باز | ۱۰۳۵ | گرچه سنگیندلست سیمبرست | ||||
میبلرزم چو آفتاب در آب | من بر آن مه، که آفت جگرست | |||||
در جهان آیتی شدست رخش | لیک از حال خویش بیخبرست |