برگه:Anvari poems.pdf/۹۵

این برگ نمونه‌خوانی نشده‌است.
  اقبال ز توقیع تو نقشی بنمودش هرلحظه که بر غرفه‌ی سمع و بصر آمد  
  از تو نگزیرد که تو در قالب عالم جانی و یقین است که جان ناگزر آمد  
  تا در مثل آرند که اندر سفر عمر جان مرکب و دم‌زاد و جهان رهگذر آمد  
  یک دم ز جهان جان تو جز شاد مبادا کز یک نظرت برگ چنین صد سفر آمد  
  مقصود جهان کام تو بادا که برآید زان کز تو برآمد همه کامی که برآمد