این برگ همسنجی شدهاست.
۳۲ از رنجی که میبریم
خود را به فراموشی بزند. درست پیداست که زندگی جدیدی برای من شروع شده. این را میبینم. خیلی خوب حس میکنم. مثل اینکه خیلی از تنگنظریهای من از بین رفته. از این خیلی خوشحالم. نمیتوانم برایت بگویم چطور. بعضی وقتها حس میکنم که دلم برای زیراب تنگ شده ولی الان که فکر میکنم میبینم دیگر کوههای پوشیده از جنگل زیراب در مقابل زندگی من سبزنشده و وسعت دید را کوتاه نکرده. اینجا فقط ساحل دور و محو «رأس التنوره» که در آن دورها سیاهی میزند جلوی چشم آدم را میگیرد و آنطرفتر دریایی است که مرا به دنیایی بزرگ میپیوندد. و دید مرا هر چه دورتر که طاقت داشته باشم با خودش میبرد. و در بزرگی و پهناوری خودش سنگینی مصائبی را که بر دوش ماست محو میکند...»