دالها راء میشده ولی بخش پیشین جمله اندکی تاریک است اگرچه «کت» یا «کد» بمعنی خانه در فارسی شناخته میباشد و ما که داستان عوض شدن دال را به راء در آذری میشناسیم، بودن «کار» بمعنی خانه چندان دور نیست. لیکن با اینهمه رویهمرفته کلمه ها تاریک میباشد.
۳ـ هم ابن بزاز مینویسد: «ادام الله برکته (صدرالدین) گفت که باری شیخ در این مقام که اکنون مرقد مطهر است نشسته بود و بکلمات دلپذیر مشغول بود و جمعی در حضرتش خوش نشسته و مجلس روحانی پیوسته ناگاه علیشاه جوشکابی درآمد که از اکابر دنیاداران ابناء زمان بود و پادشاه ابوسعید او را پدر خویش خواندی و شیخ اعزاز فرمود و قیام نمود. علیشاه چون درآمد گستاخ وار شیخ را در کنار گرفت و گفت حاضر باش بزبان تبریزی گو حریفرژاته یعنی سخن بصرف بگو حریفت رسید. در این گفتن دست بر کتف مبارک شیخ زد شیخ را غیرت سر برکرد».[۱]
آن نمونه ای از زبان اردبیل بود و این نمونه ای از زبان تبریز میباشد. نکته ای که در این جمله هست آنست که بجای تاء دوم کس (یا شنونده) راء آورده. روشنتر گویم: بجای «حریفت» «حریفر» گفته و ما مانند این را در دو بیتیهای شیخ صفی نیز خواهیم دید. دال را که به راء عوض میکرده اند گویا در برخی جاها تاء نیز عوض میشده و این از نزدیکیست که میانه دال و تاء در زبان پیدا میشود. «ژاته» بمعنی آمد مانندش را در زبان دیگری سراغ نمیداریم جز اینکه در کردی بجای آمدن «هاتن» گفته شود.
۴ـ همو گوید: «مولانا محیی الدین گفت روزی جماعت الارقیان بحضرت شیخ میآمدند. از آن میان پیره نوشیروان در راه جماعت الارقیان گفت امسال زحمت بسیار کشیده ام از برای نان خریدن و محمود الارقی گفت که از دیه آلاراق برخیزیم و بعرضستان برویم که دهی است در صفح کوه سبلان چون به بندگی شیخ قدس سره رسیدند روی با پیره نوشیروان کرد و گفت پیره نوشیروان سی سال حق تعالی نان داد شکر نکردیم یکسال که کمتر داد شکایت کنیم. آنگاه رو با محمود کرد گفت که شروه مر زوان بمر زخود (بی)[۲] این هر دو که ایشان در راه اندیشیده بودند گفت».[۳]
در این جمله تنها کلمه «شروه» ناروشن میباشد و باشد که بمعنی شکوه و ارجمندی است. بهرحال گویا جمله بجای مثل بکار میرفته.
اینهاست آنچه از آذری از زمانها پیشین بپراکنده نمونه در دست است.
نمونه های پیوسته: اما نمونه های پیوسته نخست چند دو بیتی را که اینجا و آنجا بدست آمده مینگاریم و سپس دو بیتیهای شیخ صفی را جداگانه خواهیم نگاشت.
۱) ابن بزاز مینویسد: «حاجی علی از پدر خود پیره نجیب روایت کرد که نوبتی مولانا شمس الدین برنیقی را با شیخ قدس سره دغدغه نفاق در خاطر مختلج شد ناگاه ویرا مرض دماغی طاری شد و سر بصرع کشید و در دماغ خلل