اهرا دواربو بور دام بوپار سر | هر دو دستم بدامن مرتضی بور |
شرح ـ یعنی چون بدرگاه تو که استاد کاملی ملتجی شدم و پناه آوردم کل حاجتهای من همه روا شد و از یمن توجه تو دلم زنده بنام حضرت مصطفی شد. فردا که روز محشر است از من که سؤال اعمال کنند دست التجای من بدامن حضرت علی مرتضی علیه التحیه و الثنا وآل مجتبای او باشد.
شیخه[۱] شیخی که احسانش با همی نی[۲] | تنم بوری عشقم آتش کمی نی | |||||
تمام شام شیراز از نور یریم | شخم سر پهلوانی از خبر نی |
شرح ـ شیخ من الحمدالله و المنه که شیخی است مکرمت و احسان او شامل طالبانست و وجود من که مملو است از شرار محبت و شعله عشق و ارادت در او هیچ کمی نیست و تمام شام و شیراز در ظاهر و باطن در طلب استاد کامل سیر نمودم وگرد گوشه نشینان عالم برآمدم شیخ من سر و سردار همه مبارزان میدان جهاد بوده و مرا خبر نبوده است. ایضاً خطاب باستاد میکند:
بمن جانی بده از جانور بوم | بمن نطقی بده تا دم آور بوم | |||||
بمن گوش[۳] بده آر[۴] جش نوا[۵] بوم | هر آنکه وانکه بو از آخبر[۶] بوم |
شرح ـ یعنی بمن حیاتی بخش و دلم را بنور معرفت زنده گردان که عدم و زوال پیرامون آن نگردد و شنوای[۷] بخش که ندای عالم غیب از هواتف و الهامات بدان استماع نمایم و گویائی کرامت کن تا مدام رم[۸] از محبت توانم زد تا از جمله گفتنیها و شنیدنیها باخبر باشم.
ایضاً در تعریف استاد خود میفرماید:
دلر کوهی سراونده[۹] نه بور | عشقر جویی که وریان بسته نه بور | |||||
حلم[۱۰] باغ شریعت مانده[۱۱] زیران | روحر بازر[۱۲] به پروازدنده[۱۳] نه بور |
شرح ـ یعنی دل بلند همت تو مثل کوه بلندی است که ارتفاع آن بدیدار[۱۴] نیست و عشق والا نهمت تو عین الحیاتست که پیش او را نتوان بست و حلم و بردباری تو مثل باغ و بستان شریعت است که همیشه معمور است و
- ↑ گویا «شیخم» درست باشد.
- ↑ گویا «بی» درست باشد.
- ↑ «گوشی» درست است.
- ↑ «آز» درست است.
- ↑ گویا «بشنوا» است.
- ↑ گویا «باخبر» باشد.
- ↑ «شنوایی» درست است.
- ↑ «دم» درست است.
- ↑ گویا «دیده» باشد.
- ↑ «حلمر» درست است.
- ↑ گویا در اینجا نیز «مانده» را بمعنی آباد میآورد ولی چون معنی «زیران» دانسته نیست نمیتوان درباره آن بیگمان بود.
- ↑ «بازی» درست است.
- ↑ گویا «دیده» باشد.
- ↑ «پدیدار» است.