سبابهاش گذاشته و جلو چشم دولت نگاهداشته گفت والله دلم برای
الارد کرزن اینقده شده ، دولت دیگر حوصلهاش تنگ شده گفت بابا
دست از یخهام بردار ده بروده ! گفت میروم، گفت یالله برو ،
گفت میروم گفت زود برو، گفت میروم، دولت یکدفعه از جا در رفته
زمین و زمان جلو چشمش تیره و تار شده دستش را بپشت کمر ناصر-
الملک گذاشته از ارسی هولش داد توی حیاط گفت یاالله برو دیگر
هم جلو چشم من نیا، ناصرالملک هم سرش را تکان داده گفت اگر پشت
گوشت را دیدی باز مرا هم خواهی دید.
و هم درین سال زنهای انگلیس در باب تحصیل حقوق سیاسیه خود اقدامات مجددانه بعمل آورده اجتماعات بزرک تشکیل داده قسمت عمده جراید و نطق خطبا را مشغول خود کردند و برای حقانیت خود مقالات و کتابهای متعدد نوشته ، و زن ملامحمد روضهخوان یکشب در قزوین دید که ساعت دو شد بچهها زیاد گریه میکنند شام میخواهند خودش هم خوابش میآید مردکه مهمان شوهرش هم مثل قیر بزمین چسبیده نمیرود که نمیرود . ازین جهت سر یکی از بچهاش را روی زانوش گذاشته یک شپش بقدر یک لپه پیدا کرده و پاورچین پاورچین آمد دم اوطاق مردانه و انداخت توی کفش مهمان، مهمان مثل اسپندی که روی آتش بریزند همان وقت از جا جسته و هرچه ملامحمد اصرار کرد صبر کنید یک قلیان بکشید نشد ، مهمان رفت و ضعیفه بفاصله دودقیقه دیزی را خالی کرد. و باز بیوکآقای نایبالحکومه «آستارا» شب سوم پسردائیش بزنش گفته بود دگمه پیراهن من افتاده بدوز . ضعیفه جواب داده بود که خوب نیست رگ و ریشه بهم وصل میشود، بیوکآقا گفته بود رگ وریشه چطور بهم وصل میشود. جواب گفته بود مرک و میر توی ما میافتد ،