«ز چشم خود بپرس که ما را که میکشد | جانا گناه طالع و جرم ستاره چیست؟» |
***
از شمارهٔ ۳۰:
آی کبلایی! دیشب دست بجوانهای تو و همهٔ مسلمانان باشد عروسی رقیمن بود، جوانها مطرب مردانه، زنها هم برای خودشان رقاص زنانه داشتند، گاهی هم عوض دگش میکردیم، یعنی مطربهای زنانه میآمدند بیرون مطربهای مردانه را میفرستادیم اندرون، باری جات خالی بود، من پیرمرد را هم بزور و رو کشیدند توی مجلس، اما روم بدیوار کبلایی، خدا نصیب هیچ خانهای نکند، شب ساعت چهار یکدفعه از خانهٔ همسایهها صدای شیون و غوغا بلند شد، عیال مشهدی رضا علی رحمت خدا رفته بود، دلم براش خیلی سوخت برای اینکه هم جوان بود هم چند تا اولاد صغیر داشت، من هرچند محض اینکه زنها بدشگونی نکنند مطلب را پیچاندم و گفتم چیزی نیست مشهدی رضا علی زنش را کتک میزند. و بچههاش گریه میکنند، اما خودت میدانی که بخود آدم چقدر تلخ میگذرد. درست تماشا کنید خانهٔ آدم عروسی، بزن بشکن، خانهٔ دیوار بدیوار ماتم و عزا، در هر حال من همینطور که توی مجلس نشسته بودم نمیدانم از علت پیری یا محض اینکه شام دیر داده بودند یا برای اینکه خوابم دیر شده بود یا بلکه برای این هول و تکانی که خورده بودم، نمیدانم همین طور که نشسته بودم کمکم یک ضعفی بمن دست داد مثل اینکه همهٔ اوضاعها را