فراموش کردهام و فکرم رفت توی نخ کارهای دنیا، ببینید همه
کارهای دنیا همین طورست ، یکجا جراحت است یکجا مرهم ،
یکجا شادی است، یکجا عزا، یکطرف زهرست ، یکطرف عسل ،
واقعاً شاعر خوب گفته :
«نیش و نوش و گل و خار و غم و شادی بهمند»
بعد گفتم چرا باید اینطور باشد ! خدا که قادر بود همه دنیا
را راحت خلق کند ، همه عالم را شیرین و دلچسب بیافریند ،
بجای این خارها ، نبشها ، غم و غصه ها دنیا را پر از گل ونوش و
شادی بکند.
بعد بمرک تو یک دفعه مثل اینکه این عبارت شیخ سعدی که میگوید «اگر همه شب قدر میشد شب قدر هم مثل شبهای دیگر میشد » بمن الهام شد، آنوقت چندتا استغفار کردم و گفتم خدایا بزرگی بتو میبرازد و بس، واقعاً اگر ظلمت نبود قدر نور را کی میدانست ، اگرتلخی نبود لذت شیرینی را که میفهمید . پس این کارها باید همین طور باشد، کیلایی من علم و سواد درستی ندارم اما حکما و عرفای ما درین بابها لابد تحقیقات خوب دارند و گمان میکنم که آنها هم معتقدند که دنیا باید همین طورها باشد ، و پایه نظام عالم برهمین است ، باری همین طور که توی این فکرها بودم کمکم در کار های بزرگ مملکتی باریک شدم مثلا یادم افتاد ساعت چهار از شب رفته خانه اعظمالدوله حکمران کرمانشاه که خودش در صدر تالار روی مخدره مخمل خواب و بیدار نشسته و سه نفر پیشخدمت محرم کمرنقره در خدمتش ایستاده یک طرف دلبری طناز مشغول کرشمه و ناز ، یک طرف شاهدی شعبده باز مشغول رقص و آواز، نور چراغهای نمره سی و چهل شب تیره را بروشنی روز جلوه