کجایی هستی. آهای یادم افتاد مگر اهل آذربایجان نیستی؟
چرا، خوب تا حالا کدام آذربایجانی ترسیده که تو دویمی باشی. نه، نه، این حرف مفتی است تو اگر جرئت نداشتی و میترسیدی اینطور قوچوار پس نمیرفتی، شیروار پیش نمیآمدی و کله بکلهٔ صور نمیگذاشتی.
حالا نگاه کن آدمی است بلکه هم ترسیده باشی اگر ترسیدهای خجالت نکش زود محرمانه بمن خبر کن یک قوطی مومیایی اصل دارم برات میفرستم. یک انگشت هم نمک دهنت بگذار اما ببین اینها را تو خون دیدی بپا نمک غریبه نباشد برای آنکه میترسم آنوقت خدای نخواسته مجبور شده رعایت حق نمک بکنی.
بعضیها هم تصور میکنند که زبانم لال هفت قرآن در میان بلکه تو برای گرانی نان و گوشت و زیادی خرج اداره مجبور شدهای که از آن پاکتهای سبک وزن سنگین قیمت باداره راه بدهی. این را هم قبول ندارم چطور میشود که تو برای پول آنقدر سنگ بچه هیجده ساله را بسینه بزنی و حرفهای وکلای کرمان را با یک صندوق کاغذ متظلمانه اهالی آنجا انکار بکنی.
اینها بعضی آخوندها و سیدها هستند که پول میگیرند و بحضرت عبدالعظیم میروند اما من و تو که الحمدلله اگر آخوند و سید هم باشیم بعد از تفضلات جناب حاج معین التجار بوشهری از جان و مال هر چه داریم در راه ملت گذاشتهایم. خیر، هر کس این حرفرا بگوید اولا کسی که توی دهنش بزند من خودم هستم. بعضی هم که از قدرت قلم تو خبر ندارند خیال میکنند که ممکن است این مقاله را از روی مفتاح پرنس ملکم خان برداشتهای که این طور شیرین و آبدار نوشتهای و ماشاء الله بقوت فصاحت اختیارات افراد اهالی یک مملکت را یکدفعه سلب کرده و ملت را گرفته و بسته و دست پهلوان دادهای. نه.