استغفرالله. این هم حرف پوچی است. من خودم میدانم که چشمم کف پات کلک درر سلک تو اثرش بیش از اینهاست. اینها هیچکدام نیست. غلط میکند با هفت پشتش که این نسبت ها را بتو میدهد. اما رفیق حالا خودمانیم تو که همان روز اول یواشکی از من پرسیدی «رنده مکتوب را قالب زدی؟»
من هم که در همکاری لوطیانه بتو گفتم بآن سبیلهای مردانه جعلی نیست و مال یکنفر آدم خیلی گردن کلفتی است که حاضرست تا کلمهٔ آخرش را جواب بدهد. باز چطور شد که در ضمن آن تقریظات دور و نسبت کذب بما دادی و صریحاً اسم افترا روی ما گذاشتی. مگر تو خبر نداری که مردم ایران شرف دارند و با آن گمرک صدی نود و پنج که مسیو نوز مرحوم بشرف بست که از سرحد داخل نشود باز صدای شرف شرف بر ضد ما هر روز در وزارت عدلیه بلند است.
در هر صورت میرویم سر مطلب.
من یقین دارم که پول نگرفتهای. تضمین و قرض النژ (!) هم که بکار نبردهای. ترس هم که نداری پس چرا این حرفها را نوشتهای؟ اینجا دیگر تنها یک دخو لازم است که سر گاو را از خمره بیرون بیارد.
پس حالا رأی دخو چیست؟ بگذار بگویم.
آی نگاه کن میترسم برنجی. حالا بیا مرگ دخو نرنج. میدانی که اگر برنجی کلاهمان تو هم میرود. آنوقت روزنامهٔ یک ورقی که بپول بیچارهٔ ملت نوشته میشود. با این فقرالدم علمی و فصاحتی ناچار میدان محاربهٔ کاشی و آذربایجانی خواهد شد. مطلب را فراموش نکن از اینجا دو کلمه بحاشیه میرویم.
بله، یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود. یک وزارت عدلیه بود. یک آصف الدوله و یک مسئلهٔ اسرای قوچان بود.