برگه:CharandVaParand.pdf/۲۴

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
چرند و پرند

ما دهاتی‌ها تا شهر نرویم ادم نمیشویم. چشم و گوشمان باز نمیشود. واقعاً خدا بیامرز شاعر درست فهمیده که گفته : ده مرو ده مرد را احمق کند. جای دیگر گفته:

  مرغ، دم سوی شهر سرسوی ده دم این مرغ از سر او به  

مثلا همچو بگیریم آدم صبح تا شام بیفتد عقب گاو، گوسفند، بز، میش. دوراز رو، مثلا عقب الاغ. شب تا صبح هم با همین ها سر و کله بزند دیگر همچو آدمی چه خواهد شد؟

خدا بیامرزد شاعر را که گفته است «همنشینم به شود تا من ازو بهتر شوم». شب از مزرعه برمیگردند نان ساجی را میریزند توی اشکنه قورمه. یک گاو دوش هم آب چشمه میگذارند پهلوش. حالاببین به چه په په میخورند که والله هیچ حاجی شیخ هم سینهٔ جوجه و افشرهٔ آب لیمو را بآن لذت نمیخورد.

بعد از شام هم جمع میشوند دور هم. چه خبر است؟ شب نشینی. زنکه شب چره بیار. یک لاوک ستول نخود یک جوال گندم برشته را می ریزند روی کرسی.

حالا بیا ببین او یارقلی که تازه تره بارش را در شهر فروخته و بده برگشته چه شیرین زبانی‌ها میکند. بعینه مثل اینکه خبرنگار «ماتن» از شرق اقصی مراجعت کرده یا اینکه بلا تشبیه، بلا تشبیه، مجاهدین شاه عبدالعظیم از غارت محلهٔ یهودیها برگشته‌اند. باری چانهٔ او یارقلی گرم میشود، از شاه، از وزیر، از مجتهد، هی بگو! هی بگو! هی بگو! مثلا جواهرات مال ملت است. نادرشاه اینها را در ازای دو میلیون خون ایرانی‌ها از هند آورده است. چوبدارها داشتند گوسفند زیادی بشهر می آوردند حاکم فرستاد از ساوه برگرداندند که مبادا مردم شکمشان سیر شده بفکر نظامنامهٔ اساسی بیفتند.

یکنفر پیشخدمت مخصوص رفته زانوی یک سید مجتهد را

۲۲