برگه:CharandVaParand.pdf/۳۴

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
چرند و پرند

حالا درددلها چه بود بماند یار باقی صحبت باقی بآنجا هم شاید برسیم مطلب اینجاها نیست مطلب اینجاست که گاهی ننم در بین اینکه چانه‌اش خوب گرم شده بود و پکهای قایم بغلیان میزد چشمش بمن می‌افتاد میگفت هان ور پریده گوشات را درست واکن ببین چی میگند باز بابات از در نیامده از سیر تا پیاز همه را تعریف کن والله اگر گفتی که همسایه‌ها آمده بودند اینجا گوشتهای تنت را با دندانام تیکه تیکه میکنم. من در جواب ننم میخندیدم. میگفت الهی روی تختهٔ مرده شورخانه بخندی.

بعد رو میکرد بخواهر خوانده‌اش میگفت والله انگار میکنی بچهٔ هوومه هیچ چشم دیدنش را ندارم. راستی راستی ننم بچه‌اش را میشناخت. من از همان بچگی مثل حالا صندوقچهٔ سر کسی نبودم حرف توی دهنم بند نمیشد. از اول همین طور خواجه بده رسان بودم مثل اینکه با این سفارشها باز بابام هنوز یکپاش تو هشتی بود که داد میزدم داداش. خدا بیامرز میگفت باقیش بگو میگفتم امروز باز زنای همساده‌هامون آمده بودند اینجا. ننم براشون سماور آتیش کرده بود.

خدا بیامرز آقام اخماش را میکرد توهم. ننم هم یک کمی زیر چشمی بمن بر بر نگاه میکرد اما پیش روی آقام که جرئت نداشت سر این حرف کنکم بزند.

اما من خودم تنم را برای کتک چرب میکردم برای آنکه میدانستم هرجوری باشد یک بهانه‌ای پیدا میکند و کتکه را میزند. راستی راستی هم اینطور بود. ده دقیقه نمیکشید که میدیدم ننم هجوم میکشید سر من میگفت ور پریده آخر من این کفن مانده‌ها را دیروز شستم. باز بردی توی خاک و خلا غلتاندی. الهی کفنت بشه. ببین من از عهدهٔ تو ووروجک برمیآم؟ آنوقت لبهای مرا میگرفت هرقدر زور داشت

۳۲