این جهان کوه است و فعل ما ندا | باز گردد این نداها را صدا |
گفت مقصودت ازین حرفها چه چیزست؟ گفتم مقصودم این است تو که اسمت را سک حسن دله گذاشتهای و ادعا میکنی که از دنیا و عالم خبر داری عصر شنبهٔ ۲۱ چرا در بهارستان نبودی. گفت بودم؛ گفتم بگو تو بمیری. گفت تو بمیری.
گفتم خودت بمیری. گفت به! تو که باز این شوخیهات را داری– گفتم رفیق عیب ندارد دنیا دو روزست.
* * *
از شمارهٔ ۱۳:
مکتوب از ارومیه
ای کبلایی والله دیگر تمام شد، خانهمان خراب شد، زن، بچه، عیال، اولاد، برادر پسر هرچه داشتیم یا کشته شدند یا از ترس مردند، نمیدانی چه قیامتی است، مال رفت عیال رفت اولاد رفت، والله دیگر کفر و کافر شدیم نزدیک است برویم ارس بشویم، نصفمان که زیر بیدق ارس رفتند والله باقیمانده هم غیرتمان نمیگذارد، بخدا اگر ارس بشویم دینمان برود باز دنیامان سرجاش است، اما حالا که خسرالدنیا و الاخره! آی کبلایی محض رضای خدا محض روز پنجاه هزار سال بوزارت جنگها بگواینها توپ دارند تفنک دارند اگر رعیت میخواهید باید خیلی زود چارهای بسرما بکنید که دیگر از پا در رفتیم، دیگر اگر ما هم فردا ارس شدیم نگویید ارومیهایها اصلا بیغیرت بودند اصلا دین و ایمان درستی نداشتند اصلا پالانشان کج بود دست ما دامان شما، امروز اینجا فردا روز پنجاه هزار سال.