برگه:CharandVaParand.pdf/۴۶

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
چرند و پرند

اینکه وقتی من تفنک فتیله‌ای خالی یادگار جده مرحومم را دست میگرفتم ننم می‌گفت نه‌نه از من بتو امانت هیچ وقت بتفنک دست نزن، میگفتم نه‌نه آخر تفنگ خالی است، میگفت نه‌نه شیطان پرش می‌کند، بله من میترسیدم، ترس که عیب و عار نیست، من میترسیدم همانطور که اولیای دولت از مجلس شوری میترسند، همانطور که حاجی ملک‌التجار از آبروش میترسد، همانطور که نایب هادی‌خان و اجلال‌السلطنه از انجمن بلدی میترسند همانطور که دزدهای تهران از پلیس‌های اجلال السلطنه میترسند، همانطور که پرنس ارفع‌الدوله از بدنامی دولت ایران میترسد، همانطور که وزرای ما از استقراض خارجه میترسند، همانطور که انگلیسها بعکس روسها از حکومت حشمت‌الملک در قاینات میترسند، همانطور که بلاتشبیه بلاتشبیه بعضی از علمای ما از تصرف در اموال وقف و صغیر می‌ترسند، بله من میترسیدم برای اینکه حق داشتم بترسم، برای اینکه من کتک زدنهای طلبه‌های تبریز را دیده بودم، برای اینکه من دیده بودم وقتی یک آخوند کسی را میزد همهٔ آخوندها سر آن یکنفر میریختند و غالباً بعد از آنکه در زیر چماق بیچاره میمرد آنوقت تازه از یکدیگر میپرسیدند این ملعون چه کرده بود، بله میترسیدم برای اینکه میدانستم اگر روزنامهٔ من کهنه پرستی را دنبال کند آن وقت باید دویست و نود و نه هزار و ششصد و چهل و یکنفر گلودردی نوبه‌ای جنی، که بعضی‌ها با نخ دکان عطاری گلو و مچ دستشان را می‌بندند همه از ناخوشی بمیرند، بله میترسیدم برای اینکه از حرفهای من کم کم همچو درمی‌آمد که باید دویست و بیست هفت هزار نفر دعا نویس، پانصد و چهل و شش هزار نفر فال گیر، یکصد و پنجاه و و یک هزار نفر رمال، چهارصد و شصت و دو هزار نفر متولی سقاخانه، چله نشین، مارگیر، افسونگر، جام زن، حسابگر، طالع بین از

۴۴