نزاع در بگیرد. گفتم مشهدی من و شما عوامیم ما چه میفهمیم آقا لابد علمش از ما زیادترست بهتر از ما میفهمد.
اویارقلی گفت خیر شما ملتفت نیستید این زبان عبری است من خودم کمی آنوقت که پیناس یهودی بده آمده بود پیشش درس خواندهام. یکدفعه دیدم رگهای گردن آقا درشت شد، سر دو کندهٔ زانو نشسته، عصا را ستون دست کرده و صداش را کلفت کرده با تغیر تمام فرمود مؤمن تو از موضوع مطلب دور افتادهای صنعت ترجمه در علم عروض فصلی علیحده دارد و گذشته از اینکه دلالت بنا بعقیدهٔ بعضی تابع اراده است و خیلی عبارتهای عربی دیگر هم گفت که من هیچ ملتفت نشدم، اما همینقدر فهمیدم الان است که آقا سر اویارقلی را با عصا خرد کند، از ترس اینکه مبادا خدای نکرده یک شری راست بشود رو کردم باویارقلی گفتم مرد حیاکن، هیچ میفهمی با کی حرف میزنی؟ کوتاه کن، حیا هم خوب چیزیست!! قباحت دارد!! مرده شور اصل این کاغذ را هم ببرد چه خبرست مگر، هزارتا ازین کاغذها قربان آقا، حیف است، دعوا چه معنی دارد؟! دیدم آقا روش را بمن کرده تبسمی فرموده گفت کبلایی چرا نمیگذاری مباحثهمان را بکنیم مطلب بفهمیم، من همینکه دیدم آقا خندید قدری جرئت پیدا کرده گفتم: آقا قربان علمت برم تو نزدیک بود زهلهٔ مرا آب کنی مباحثهات که اینطور باشد پس دعوات چه جورست؟ آقا بقهقهه بنا کرد خندیدن فرمود مؤمن تو از مباحثهٔ ما ترسیدی گفتم په ماشاءالله!! بمرگ خودت نباشد چهارتا فرزندام بمیرد پاک خودم را باخته بودم. فرمود خیلی خوب پس دیگر مباحثه نمیکنیم تو همین ترجمهٔ مرا در روزنامهات بنویس اهل فضل هستند خودشان میخوانند گفتم بچشم اما بشرطی که تا در اداره هستید دیگر دعوا نکنید.