باشند. چرا نباشند؟ دیگر از دخو دیوانهتر کجا گیرشان میافتد؟ از دخو بیشعورتر از کجا پیدا میکنند که با ماشاءالله و بارکالله و آفرینباد بآستینش بکنند هندوانه زیر بغلش بدهند و مثل خروس جنگی بیندازندش بجان بندههای مظلوم بیگناه خدا، و وقتی هم که خدای نکرده، زبانم لال، هفت قرآن در میان، گوش شیطان کر، الهی که دیگر همچو روزها را خدا نیارد دخو زیر دگنک آقایان افتاد بروند دور بایستند و بحماقت دخو بخندند.
بهبه بهبه! آفرین باین عقل و هوش، مرحبا باین فهم و ادراک. دیگر بهتر ازین چیست. گمان نمیکنم هیچوقت آن دخوی قدیمی هم باین احمقی بوده.
نه بمرک خودم این دیگر نخواهد شد. این دیگر برای همه آرزوست که یکدفعهٔ دیگر باز دخو را روبند کنند و مثل دیوانهها بمیدان انداخته بچهها دست بزنند و بزرگها هرهرهر بخندند. بعد ازین خواهید دید که اگر دنیا را آب ببرد دخو را خواب خواهد برد. من چه خرم بگل خوابیده که بردارم بنویسم وزرای ما تا «ارگانی زاسیون» ادارات خودشان را تکمیل نکنند مشروطهٔ ما با یک پف خـراب میشود، من چکار دارم که بگویم انجمنها و اجتماعات مشروعه را هر کس جلوگیری بکند معنیش این است که مجلس شوری باید تعطیل شود، مگر پشت گوشم داغ لازم دارد که بردارم بنویسم علت تکمیل نکردن عدهٔ وکلای مجلس این است که نبادا خدای نکرده چهار تا آدم بیغرض داخل مجلس بشود و پارتی بیغرضها قوت بگیرد. مگر من از آبروی خودم نمیترسم که بردارم بنویسم واعظین صحن حضرت معصومه بدستور العمل متولی باشی بالای منبر داد میزنند «با مشروطه طلب محشور نشوی صلوات دویم را بلندتر بفرست» مگر من از زندگی خودم سیر شدهام که بنویسم