نه وزن دارد و نه قافیه یک معنای تمامی هم ازش در نمیآید، و
از طرف دیگر میبینیم که در توی هر صحبت میگنجد در میان هر
گفتگو جا پیدا میکند یعنی مثلا بقول أدبا مثل سایر است .
مثلا همچو فرض کنیم جناب امیر بهادر جنک چهار ماه پیش میآید مجلس بعد از یکساعت نطق غرا قرآن را هم از جیبش در میآورد و در حضور دوهزار نفر در تقویت مجلس شوری بقرآن قسم میخورد و سه دفعه هم محض تأکید بزبان عربی فصیح میگوید عاهدتالله خاطرجمع ، عاهدتالله خاطرجمع ، عاهدتالله خاطر-جمع ، و بعد یکماه بعد ازین معاهده و قسم آدم همین امیر بهادر جنک میبیند در میدان توپخانه که برای انهدام اساس شوری با غلامهای کشبک خانه ترکی بلغور میکند و با ورامینیها فارسی آرد ، آنوقت وقتی آدم آن نطقهای غرای امیر در تقویت مجلس و آن قسمهای مغلظه ایشان را در انجمن خدمت بیادش میافتد بی اختیار میخواند :
امان از دوغ لیلی | ماستش کم بود آبش خیلی |
یا مثلا بگیریم امبراعظم سه ماه از کار هر روز در عمارت
بهارستان مردم را دور خودش جمع میکند و با حرارت «دمستن»
خطیب «آتن» و «میرابو» گوینده فرانسه در حقیقت و منافع
آزادی صحبت مینماید و بعد بفاصله دو ماه از رشت بطهران
اینطور تلگراف میکند :
« قربان خاکهای جواهر آسای مبارکت شوم ، تلگراف از طرف غلام و از جانب ملت هرچه میشود رسمانه است ( یعنی قابل اعتنا نیست ) گیلان در نهایت انتظام بازار ها باز مردم آسوده بجای خود هستند ( یعنی من در دیوان خانه نطق کردهام که بابا