امپراطور - پس هرچه میگویم گوش بده. گاهی که تنها در اطاق مطالعه نشستهام فکرهای مختلفی راجع به نیاکان خودم در ذهن من میآید و عجب میکنم که چگونه توانستند این همه ثروت اندوخته کنند و این همه کشورها را تحت اطاعت خود درآورند و ما که جانشین آنها هستیم و آنها که بعد از ما میایند هرگز نمیتوانند آنهمه قدرت و شوکت که نیاکان ما پیدا کردند بدست آورند. در میان پادشاهان گذشته اسکندر کبیر از همه بزرگتر و مشهورتر بود و جهانگشائیها و کارهای درخشان او مانند ستارهای بر تارک انسانیت میدرخشد. هروقت داستان اعمال او را میشنوم بسیار متأسف میشوم که چرا نمیشود این مرد بزرگ را بچشم دید. حالا اگر بمدد علم سحر بتوانی این جهانگشای بزرگ را از اعماق زمین که آرامگاه ابدی اوست با معشوقهٔ طناز او در همان شکل و لباسی که در مدت عمر داشتند درینجا حاضر کنی خواهش مرا برآوردهای و بمن فرصت دادهای که تا زندهام زبانم به آفرین و تحسین تو باز باشد.
فاستوس - قربان بنده حاضرم که اوامر اعلیحضرت را تا آنجا که در حیز قدرت علم سحر و روحی باشد که در اختیار و تحت اراده من است انجام دهم.
درباری - عجب اینکه چیزی نیست!
فاستوس - اما اگر اجازه بفرمایند باید عرض کنم که در قدرت من نیست که این دو نفر را در قالب حقیقی خودشان در اینجا عرضه بدارم زیرا آن قالب مدتهاست پوسیده و خاک شده.
درباری - به، آقای دکتر با اعتراف بناتوانی خود اظهار لطف میفرمایند.