گردنش خال سیاهی داشت. چطور میشود فهمید که این مطلب راست است یا نه؟
فاستوس- قربان جلو بروید و ملاحظه بفرمایید.
(امپراطور جلو رفته گردن زن را معاینه میکند. پس از آن اسکندر و معشوقهاش خارج میشوند)
امپراطور - عجب، اینها روح نبودند بلکه جسم داشتند و قطعاً بدن آنها همان بدن اسکندر و معشوقه او بود.
فاستوس - اگر اعلیحضرت اجازه بفرمایند کسی برود و آن درباری را که در حضور اعلیحضرت خوشمزگی میکرد احضار کند.
امپراطور - آهای، یکی برود بیاوردش.
(درباری وارد میشود در حالی که دو شاخ روی سرش پیداست)
درباری - (به فاستوس) ای موذی لعنتی، ای سگ درنده، ای بیپدر و مادر چطور جسارت میکنی به مردم محترم بیادبی کنی؟ نانجیب میگویم این شاخها را از روی سر من بردار!
فاستوس - چرا عجله میفرمائید، تعجیلی در کار نیست. خوب یادت میاید موقعی که با اعلیحضرت حرف میزدم چطور میان حرف من میدویدی. این تلافی آن شیرین زبانیها!
امپراطور - آقای دکتر خواهش میکنم آزادش کنید کفاره تقصیرات خودش را باندازهه کافی داد
فاستوس - قربان این عمل نه برای آن بیادبی بود که در حضور اعلیحضرت به بنده کرد بلکه میخواستم وسیله تفریح خاطر مبارک را فراهم کرده باشم و چون این خدمت انجام یافته است او را از زحمت