برگه:Doctor Faustus.pdf/۷۲

این برگ هم‌سنجی شده‌است.

۶۹
صحنهٔ هفتم

این شاخها آزاد میکنم. اما شما هم دیگر فراموش مکنید که نباید از مردم دانشمند بد گفت. خوب قربان، چون خدمت بنده تمام شده استدعا میکنم اجازه مرخصی مرحمت فرمائید.

امپراطور - روز بخیر آقای دکتر اما پیش از آنکه مرخص شوی از من انعامی بخواه. (امپراطور خارج می‌شود)

فاستوس - زمان بدون هیچ درنگی آهسته آهسته می‌گذرد، ایام زندگی من نیز بپایان نزدیک می‌شود و رشتهٔ حیاتم را کوتاه می‌کند. باید بحساب روزهائی که از زندگی من باقی است رسید. پس باید بعجله به شهر ورتامبورگ برگردیم.

(واگنر وارد می‌شود)

فاستوس - ها واگنر چه می‌گوئی، چه خبر است؟

واگنر - آقا دوک ونهولت با نهایت اشتیاق تقاضای ملاقات شما را دارد.

فاستوس - دوک ونهولت مرد محترمی است که نباید هنر خودم را از او مضایقه کنم. با مفیس‌تافلیس برویم ببینمش

(خارج می‌شود)