برگه:Doctor Faustus.pdf/۸۲

این برگ هم‌سنجی شده‌است.

۷۹
صحنهٔ دهم

دانشجوی دوم - اما فاستوس هنوز وقت باقی است. بخداوند توجه کن! میدانی رحم ایزدی پایانی ندارد.

فاستوس - اما گناه من قابل عفو نیست. ماری که «حوا» را فریفت مشمول رحم خداوندی می‌تواند بشود؟ ولی من از او هم بدترم. آقایان حرفم را با اندیشه گوش بدهید و از آنچه می‌گویم بر خود بلرزید! قلب من وقتی بیاد می‌آورد که سی سال من به تحصیل دانش مشغول بودم می‌لرزد و می‌طپد ولی راضی دارم هرگز دانشگاه ورتامبورگ را ندیده و ابداً کتاب نخوانده بودم. کارهای عجیبی که من کرده‌ام همه شهرهای آلمان شاهدند و در تمام دنیا معروف است، اما در نتیجهٔ همان کارها من هم ایمان را از دست دادم هم دنیا را، نه، بلکه آسمان و آستانه خداوند که کانون مبرات و نعمت‌هاست از دستم رفت و باید تا ابد در دوزخ زندانی باشم. بله در دوزخ آن هم تا ابد، دوستان من میدانید در این حبس مؤبد چه بسر من خواهد آمد؟

دانشجوی سوم - فاستوس باز خدا را بخوان!

فاستوس - خدا؟ خدائی که باو ناسزا گفتم و بر خود خشمگین ساختم؟ ای کاش می‌توانستم گریه کنم. اما شیطان چشمهٔ چشم مرا خشکانیده. ای خون من فواره بزن و بجای اشک از دیدگان سرازیر شو! بله جان و روح من در دست اوست، آه زبانم را بند آورده! می‌خواهم دستها را برای تضرع بخداوند بلند کنم اما ببینید آنها را گرفته نمی‌گذارد بلند کنم. نمی‌گذارد...!

همه دانشجویان - کی؟ فاستوس!

فاستوس - ابلیس و مفیس‌تافلیس. آقایان من روح خودم را در عوض اسرار سحر بآنها بخشیده‌ام.