-ملیونها ، ملیاردها. نه کافی نیست. گفتم پس چندتا. آخر چند مرتبه دوستت داشته باشم. - یک مرتبه. فقط یک مرتبه. - یکی؟ همین؟ سوری گفت همین یکمرتبه مرا دوست داشته باش ولی یک مرتبه که مانند ذات واحد الهی بابدیت منتهی شود، میفهمی ؟ من «یک» را دوست میدارم. من وحدت را میپرستم و دلم میخواهد تو هم یکبار مرا دوست بداری ولی آنطور که لایزالپ باشد سوری گفت ضامن بقا و وفای عشق ، وحدت و یکتا شناسی است من این رشته های از هم گسسته و شاید «گره خورده» را نمیخواهم. اگرچه این رشته از برکت گره خوردن دو دل از هم فرار کرده را دوباره بهم نزدیکتر میسازد. ولی من از سست شدنش میترسم. این رشته گره خورده مست است . نادرست است و دیگر آن لطفا و صفای نخستین را ندارد به بین؟ رحیم! اینست که میخواهم دوستی از وحدت شروع شود و همیشه پابند وحدانیت و یگانگی باشد. دم یک کانه کوچولو رسیدیم. گفتم عزیزم سری باین تو نمیکشیم؟ من خیلی تشنهام . تو چطور؟ لبخندی زد و جلو افتاد. مردی که پشت دستگاه ایستاده بود و با فارسی شکسته بسته صحبت میکرد برای ما در دو تا بطری لامار را گشود و دم دست ما گذاشت. لامارها خراب شده بودند، من گیلاس خودم را سر کشیدم ولی سوری با نفرت تمام گفت وای وای دلم بهم خورد، من نمیخورم. نمیخورم. و داشت گیلاس را روی میز میگذاشت. گفتم محال است. باید بخوری به زور و به زار آن شربت فاسد شده را بخوردش دادم. در این گیر و دار دو تا خانم شیک پیک و پیک از در درآمدند. «یارو» دو تا «لامار» هم به آن دو تا «هدی لامار» تقدیم کرد. سوری دست مرا فشرد : - ترا بخدا هیچی نگو. بگذار سر این دو خانم هم مثل سرما کلاه برود
صدای چیر و ویر خانمها درآمد. بما پر خاش کرده بودند که چرا خاموش