این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
دفتر اول
۱۰۳
چنگ را برداشت و شد اللهجو | سوی گورستان یثرب آهگو | |||||
گفت خواهم از حق ابریشم بها | کو بنیکویی پذیرد قلبها | |||||
چونک زد بسیار و گریان سر نهاد | چنگ بالین کرد و بر گوری فتاد | |||||
خواب بردش مرغ جانش از حبس رست | چنگ و چنگی را رها کرد و بجست | |||||
گشت آزاد از تن و رنج جهان | در جهان ساده و صحرای جان | ۲۰۹۰ | ||||
جان او آنجا سرایان ماجرا | کاندرین جا گر بماندندی مرا | |||||
خوش بدی جانم درین باغ و بهار | مست این صحرا و غیبی لالهزار | |||||
بی پر و بی پا سفر میکردمی | بی لب و دندان شکر میخوردمی | |||||
ذکر و فکری فارغ از رنج دماغ | کردمی با ساکنان چرخ لاغ | |||||
چشم بسته عالمی میدیدمی | ورد و ریحان بیکفن میچیدمی | ۲۰۹۵ | ||||
مرغ آبی غرق دریای عسل | عین ایوبی شراب و مغتسل | |||||
که بداو ایوب از پا تا بفرق | پاک شد از رنجها چون نور شرق | |||||
مثنوی در حجم گر بودی چو چرخ | در نگنجیدی درو زین نیم برخ | |||||
کآن زمین و آسمان بس فراخ | کرد از تنگی دلم را شاخ شاخ | |||||
وین جهانی کاندرین خوابم نمود | از گشایش پر و بالم را گشود | ۲۱۰۰ | ||||
این جهان و راهش ار پیدا بدی | کم کسی یک لحظهٔ آنجا بدی | |||||
امر میآمد که نه طامع مشو | چون ز پایت خار بیرون شد برو | |||||
مول مولی میزد آنجا جان او | در فضای رحمت و احسان او |
در خواب گفتن هاتف مر عمر را رضیالله عنه که چندین ز راز بیتالمال بآن مرد ده که در گورستان خفته است
آن زمان حق بر عمر خوابی گماشت | تا که خویش از خواب نتوانست داشت | |||||
در عجب افتاد کین معهود نیست | این ز غیب افتاد بیمقصود نیست | ۲۱۰۵ |