برگه:Gharbzadegi.pdf/۱۰۰

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۹۸ غرب‌زدگی
 

تعویذ مالک آن نیست؛ بلکه به نوعی مملوک طلسم است؛ چرا که در ظلّ حمایتش به سر می‌برد و به آن پناه می‌برد و همیشه در این رعب و وحشت است که مبادا به طلسم، بی‌احترامی شده باشد! مبادا آسمان رنگش را دیده باشد! مبادا پایین پا مانده باشد!... امّا کودکی که همان طلسم را به او آویخته‌اند، اگر بزرگ‌تر شد و به کنجکاوی روزی بازش کرد و دید که چیست و به خصوص اگر توانست بخواند که بر ورقه‌ی روغنی آن چه مثلّث‌ها و مربّع‌ها و ستاره‌ها و مفهوم اعداد آن پی برد – یا به نامفهومی و بی معنایی آن‌ها – آیا دیگر حرمتی یا ترسی یا رعبی از آن در دلش باقی خواهد ماند؟ و ماشین، طلسم است برای ما غرب‌زدگان که خود را در ظلّ حمایتش می‌بریم و در پناهش خود را از شرّ آفات دهر مصون می‌دانیم. غافل از این‌که این طلسمی است که دیگران به سینه‌ی زندگی ما آویخته‌اند تا بترسانندمان و بدوشندمان. کنجکاو بشویم – کمی بزرگ بشویم – و عاقبت این طلسم را بگشاییم. و رازش را به‌دست آوریم.

البتّه می‌توان پرسید که اگر کار به همین سادگی است، پس چرا تا کنون به عقل عقلای قوم نرسیده است؟ و یا اگر رسیده است، چرا گشایش این طلسم، تاکنون از اندیشه، به عمل در نیامده است؟ در جواب این دو سؤال، به بیان دو علّت اکتفا می‌کنم. باقی را خودتان حدس بزنید.

نخست این‌که رعب و حرمت، هنوز در دل ماست. می‌دانیم که «حرام» و «تحریم» از ریشه‌ی «حرمت» و «احترام» است. رعب از ماشین، درست هم‌چون رعب از طلسم؛ اگر برای ما حرام است به طلسم دست زدن و آن را